امیر برات نیا

سایت شخصی

امیر برات نیا

سایت شخصی

۹ مطلب با موضوع «هنر :: عکاسی :: چشم اندازهای طبیعی» ثبت شده است

تو در جان من لانه کرده ای!

نه شاید بهتر باشد بگویم :

تو در من ریشه کرده ای

و

هر لحظه در قلبم تکثیر می شوی

گلستانی از حضورت در درونم برپا شده

ای گلستان دلم

بهاری باش و بمان

#امیربرات_نیا

۶ اسفند ۹۸

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 28 February 20 ، 09:00
امیر برات نیا

🔴می شود کوچک بود

می شود کم اهمیت بود

می شود دیده نشد

اما در همه حال می شود

هم زیبا بود

هم جهان را زیباتر کرد.

چون گل زیبا باشید

در صورت و سیرت

#امیربرات_نیا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 28 February 20 ، 08:57
امیر برات نیا


 

‍ ‍ #ازتاریخ_بیاموزیم 
#کتاب_بخوانیم 


امروز بهترین روز سال بود. صبح برای نیایش به درگاه ذات هستی بخش بیدار شدم. برای نعمت های بی شماری که به من عطا شده است سپاسگزاری کردم. با چشمانم آسمان را نگاه کردم. نوشیدنی گرم در هوای سرد درست کردم. قلم و کاغذ برداشتم و وقایع روز گذشته را برای خودم نوشتم. رفتم سراغ کتاب از یک نویسنده مشهور ، یک رمان زیبا، الان نمی خواهم معرفیش کنم، تمام که شد بهتان می گویم.
وسط کتاب خواندن خوابیدم و سعی کردم چند کلمه که روحم را اذیت می کرد به فراموشی خواب بسپارم. ساعت ده و نیم لباس پوشیدم و به سمت تپه های همیشگی یا خلوتگاه من و طبیعت پناه آوردم.
در مسیر جایی ایستادم. پرنده ای در پشت سرم روی سنگی نشست و چند نت زیبا برایم خواند. نتوانستم بر نگردم و نگاهش نکنم. سیاه و سفید و کوچک بود. اسمش را نمی دانستم. ازش عکس یادگاری گرفتم. مثل دوستی که دیگر هرگز همدیگر را نخواهیم دید. پرواز کرد و رفت و من به سوی قله به راه افتادم. مجدد پرنده خاکی رنگی جلوتر روی سنگی نشست و چند نت خواند. ایستادم و تکان نخوردم تا بیشتر نگاهش کنم و کمی بیشتر بخواند. دیدم حوضچه آبی روی سنگ تشکیل شده و پرنده چند جرعه آب نوشید و رفت.
درمسیر امروز باز کتاب صوتی #هیتلر را گوش می کردم. اندیشه های آدمی که خودش گرفتار خودش بود و در بسیاری از امور شکست خورده بود، نه در درس موفق شده بود و نه در هنر، شخصیت کمرویی داشت که حتی قادر به فروش تابلوهای خودش نبود اما چون فکر می کرد چیزهایی یاد گرفت.
مثلا با خودش اندیشید که اگر جهان آدم ها صحنه نمایش باشد، صحنه آرایی توده های مردم تا چه حدی امکان پذیر است؟
چه کسانی مسئول این صحنه آرایی هستند؟
و من فکر می کنم چگونه صحنه های وقایع در دنیا و کشورما آراسته می شوند تا جور دیگری فکر کنیم نه آنگونه که حقیقت ماجرا بوده است.
او فکر می کرد همیشه در پشت پرده همه ان چیزهایی که نمود ظاهری دارند کسانی هستند که نخ عروسک ها دست آنهاست.
می اندیشید چگونه مخالفان را از سر راه بردارد و به این نتیجه رسید که دک و پز کسانی را که جرات مخالفت دارند را باید خرد کرد.
اشنایی با نحوه فکر کردن عوام راز موفقیت او بود.عوام فریبی راهکار بسیار جالب او بود. می دانست که  توده مردم اقا و ارباب خویش را بر خویش ترجیح می دهد.
شما نظرتان در این باره چیست؟ ایا خدا ما را آزاد نیافریده است و ایا در دین ما به ما نیاموخته اند که جز در پیشگاه خدا در مقابل احدی کرنش نکنیم؟
او با تروریسیم فکری اشنا شد و اندیشه های مخالف را به عقب راند. فهمید برای حکمرانی بر عوام باید آزادی های طبیعی را از آنها بگیرد. می دانست توده مردم جلوه بیرونی خشونت را می بیند و از ان تبعیت می کند.

اینها را امروز با جان و دل گوش کردم. نشستم روی قله کوه و به حاکمان سرزمین های گوناگون دنیا فکر کردم. دیدم من برای پیشرفت خودم بازهم باید کتاب بخوانم و حداقل عوام نباشم.
یادم امد در کشورم روزی حاکمی آموزش را رایگان کرد تا مردم باسواد شوند و این قانون برای ما ماند. هرچند بعدها ما برای بچه هایمان خودمان هزینه اش را پرداخت کردیم.
بگذریم با کتاب خواندن عوام نباشیم.
#امیربرات_نیا 
۱۱ بهمن ۱۳۹۸

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 31 January 20 ، 14:38
امیر برات نیا

 

‍ ‍ صبح دیرتر از همیشه بیدار شدم. بقیه خواب بودند. برای خودم چای نعنا دم کردم. لپ تاپ را روشن کردم و مقاله ارزشیابی تکویتی را تایپ کردم تا روز شنبه برای ویرایش بدهم دکتر حسینی. تا ۱۱ تایپ کردم. بعد لباس پوشیدم و رفتم تپه نوردی. روی تپه های نزدیک خونه هنوز برف چند روز قبل مانده بود. مسیر خلوت بود. دو تا خانم چادری یکی روی سنگ و دیگری روی زمین نشسته بودند. یکی شان تسبیح در دست داشت ذکر می گفت. بهشان سلام کردم و به راهم ادامه دادم. کلاغ های سیاه روی تپه دور هم نشسته بودند تا چشم شان به من افتاد پریدن و رفتند کمی بالاتر باز دور هم نشستند. آرام آرام مسیر قله را رفتم. گام به گام. هوا صاف و آفتابی بود. هیچ کسی در مسیر نبود. همانطور که راه می رفتم به کتاب صوتی "هیتلر" گوش می دادم. زندگی عجیبی دارد. تا رسیدم به قله دو بخش ۱۵ دقیقه ای گوش کردم. 


خواندن تاریخ و زندگی ادم هایی که تاریخ ساز بوده اند بینش سیاسی و اجتماعی عمیقی به انسان می دهد. امروز پس از گوش کردن به این بخش از کتاب یاد گرفتم کسانی که می توانند احساسات پوپولیستی را تحریک کنند قادرند بر مردم حکمرانی کنند. 
وقتی رسیدیم روی قله دیدم ان سوی بلوار نماز تعداد زیادی ماشین توقف کردن و افراد روی تپه ها قدم می زنند. من رفتم روی تخته سنگی نشستم و به منظره برف و بوته های خشک نگاه می کردم. دیدم در عین سرما و برف بعضی گیاهان سرسبز هستند و دارند با نشاط و شادی به زندگی خود ادامه می دهند.
چند دقیقه ای به اسمان شهر که امروز به لطف روشن نشدن ماشین ها پاک و تمیز بود نگاه کردم، افق تا کوه های هزار مسجد و بینالود دیده میشد‌. مسیر برگشت را به رفتار ادم ها فکر کردم. شاید شما هم تجربه کرده اید وقتی وارد جمعی می شوید که برای شما اهمیت قایل نیستند چقدر حالتان ید می شود. من همیشه با این مساله مواجه می شوم برای همین مجبور شده ام خیلی از جاها دیگر حضور پیدا نکنم.
عصر رفتم مسجد فاطمه الزهرا در خیابان فاطمیه مجلس هفتمین روز درگذشت داماد آقای ابوترابی از دوستان اماراتی بود.
امروز هم خیلی زود گذشت هر کداممان به مساله ای فکر کردیم. آیدا به اینکه چرا تعداد واحدهای داده شده کم هست شاکی بود. علی داشت تصمیم می گرفت که چه درسی را انتخاب کند. لیلیا داشت به نچسب بودن بعضی روابط فکر می کرد. و من هم چنان به آرزوهای دوران کودکیم فکر می کردم. به اینکه مادر چقدر می تواند آرزوهای ادم را بکشد و یا آدم را به آرزوهایش برساند.
یاد مادر ادیسون افتادم که وقتی ادیسون را به دلیل ضعیف بودن اخراج کردن به فرزندش چیزی گفت که او مخترع شد.
به نوشتن فکر کردم واینکه هنوز نتوانسته ام نویسنده بشوم. اما هنوز دارم تلاش می کنم به آرزویم برسم. 
برای امروز بس است.
۱۷۶ نفر در اثر اشتباه انسانی کشته شدند.
#امیربرات_نیا 
۴ بهمن ۱۳۹۸
@AmirBaratnia 
💟❤️❤️❤️❤️💟
t.me/NasimeKhoshRZ

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 24 January 20 ، 18:04
امیر برات نیا

بارن

باران خیال
باز امشب در باران خیالت

در کوچه های خلوت دلم

با خاطرات تو قدم زدم

باران می شست

بدی ها را  و

آبیاری می کرد گل ها را 

طراوت می بخشید

به گل

به چمن

به خاک

به صورت باران خورده من

به موهای خیس تو

به لباس خیس چسبیده به تنت

که باغ انار را برجسته تر کرده بود

در پائیز زیبا

امشب باز در باران خیالت

 تنهایی  راه صبح را می روم

تا در طلوع فردا

شاید قطره باران نگاهت

روی گلبرگ نگاهم بنشیند

#امیربرات_نیا

۱۲ آبان۱۳۹۸

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 14 November 19 ، 18:07
امیر برات نیا

عزیزم 

چشمانت آسمان پرواز خیالات من است 

آسمان چشمانت رویای بودن و پرواز است

 

نازنینم 

آبی ترین قصه ی زندگی را می توان در  آسمان نگاهت با عشق نوشت

 

ناز من

در چشمانت نوری است که مرا می رهاند از تاریکی 

 

 ای همراز من

در چشم هایت یک بلیت بی مجوز هست

 و من تنها مرد بی قانونم

 که می خواهم تا ابد مسافر چشم هایت باشم.

 

ای مهربان 

پرواز در آسمان زیبای نگاهت آروزی است تمام نشدنی.

ای آسمانی ترین آسمان خیال من 

در خیالاتم بمان 

و در صبح زندگی هر روز طلوع کن 

تو چشم نوازی 

بی انتهایی 

و من بی انتها بودنت را دوست دارم 

امیر برات نیا ا 

۴بهمن۹۶ 

🌲🌲🌲

@NasimeKhRZ

t.me/NasimeKhRZ

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 24 January 18 ، 09:54
امیر برات نیا

گاهی می شود پشت این پنجره نشست.

آسمان را با وسعت بی کرانش تماشا کرد

و به تفکر پرداخت.

تا پخته شویم در خامی

تا بدانیم زندگی می گذرد

و هر لحظه اش رقص ابر است در باد

یا که عبور پرنده ای از جلوی چشمان مان.

گاهی باید دانست آدمی  در تفکرات خویش غرق می شود

اما به یک آگاهی دست می باید

که دیروز گذشته است

و فردا نیامده

تازه اگر بیاید هم باز نانوشته است و نادیده

فقط حال و این لحظه در اختیار ما ست.

لذت لحظه حال هم به این است

که یا با یار باشی

یا لحظه های خوش بودن را مرور کنی

و یا برنامه ای برای بودن با او بریزی.

پشت این پنجره در تاریک روشن هوا

می شود در عالم خیال

به هر کجا که دوست داشته باشی بروی

به در خانه دوست

یا به طواف کعبه دل

یا به مناجات درختان در سحرگاه نیاز

و با خود در این طواف

آرام و آهسته و پیوسته

زمزمه کنی

«من تو را دوست دارم »

من به تو می اندیشم

 ای همه مستی

ای همه هستی

ای همه عشق

ای همه سر مستی

#امیربرات_نیا

۲۴دی۹۶


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 15 January 18 ، 10:57
امیر برات نیا

‍  ‍ ‍ چه غمی می تواند در عالم باشد

وقتی تو هستی

عشق هست

مهربانی هست

خدا هست

زیبایی هست

رنگ هست

محبت هست


وقتی تو هستی همه چیز با هم هست

امید هست

زندگی هست

فردا هست

تو باش

با من باش

بگذار ما باشیم

تا زندگی را از زاویه عشق دوتایی نگاه کنیم

طرحش را تو بزن

رنگش با من

آهنگش را تو بزن

رقصش با من

اذانش را تو بگو نمازش با من

تو باش

تا سجاده عشقم را رو به کعبه دل تو بیاندازم

و در سایه گیسوی پریشان تو قنوت عشق را بخوانم

من مست حضور توام

باورم کن

مرا رها کن از خودم

تا مرگ را در معبد زندگی تو بیابم

#امیربرات_نیا

۲۲دی ۹۶

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 14 January 18 ، 10:04
امیر برات نیا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 03 January 18 ، 10:27
امیر برات نیا