امیر برات نیا

سایت شخصی

امیر برات نیا

سایت شخصی

۱۷ مطلب با موضوع «ادبیات :: ادبیات ایران» ثبت شده است

هر چیزی اسمی دارد. هر اسم یک کلمه است. کلمه نمود ذهنی هر واقعیت است. هر کلمه ای قدرتی دارد در حد خودش و برخی از واژه ها قدرت فوق العاده ای دارند. همه ما به این راز آگاهیم. اما در عمل آنرا نادیده می گیریم. معجزه واژه ها در شرایط سخت بهتر قابل درک است. شرایطی که تک واژه هایی می تواند حال آدم را خوب کند و تک واژه ها حال آدم را بد می کند.
در شرایط کنونی انتظار معجزه، انتظار سختی باشد اما در این روزها معجزه گرانی هستند که برای زنده ماندن ما تلاش می کنند هر روز به ما یادآوری می کنند که با رعایت چند نکته می توانیم طلوع فردا را ببینیم اما چرا ما نمی خواهیم این درس های ساده را رعایت کنیم.
بیایید به سه واژه مهم و آمار مربوط به آن توجه کنیم:
مبتلایان، بهبودیافتگان، فوتی ها ♦️ به درس های معجزه گران توجه کنیم.
روزها گذشته است اما هنوز عده ای حال دل مردم را خراب می کنند. بیایید معجزه گر زندگی خودمان باشیم. بیاموزیم زندگی هدیه بی بدیل خداست، با سهل انگاری آنرا از دست ندهیم.
پ.ن: فیلم معجزه گر
پ.ن: هنوز داروخانه محله ما ماسک ساده ندارد.
اما امید در دلم زنده است، ما مقاوم هستیم و اگر به معجزه گران سلامت گوش جان بدهیم.
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#امیربرات_نیا
۲۰ اسفند ۱۳۹۸

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 16 March 20 ، 09:13
امیر برات نیا

🌸تو زیباترین
رنگ
رنگین کمان
آرزوهای منی
سبز
زرد
آبی
نیِلی
قرمز
تو رنگ عشقی
در اسمان رویایی من
#امیربرات_نیا
http://baratnia.ir
🌸🌸🌸🌸🌸🌸

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 14 March 20 ، 08:37
امیر برات نیا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 March 20 ، 06:41
امیر برات نیا

متن زیر از کانال یکی از دوستان انتخاب کرده ام. حکایت این روزهای ما و رفتار فروشندگان کالاهای بهداشتی ماست. خودتان بخونید اگر دوست داشتید نشر دهید:
ابن بطوطه را به عنوان یکی از بزرگترین جهانگردانِ تاریخ می‌شناسند. حدودِ هفتصد سال پیش، از مراکش راه افتاد و کشورهایی که الآن به نام مصر، سوریه، عربستان، ایران، هند، چین، مالدیو، فیلیپین، روسیه، اسپانیا یا سومالی می‌شناسیم را دید و حتی در دربار بعضی پادشاهان هم منصب گرفت. مارکوپولو، که گویا بعضی از خاطراتش دروغ بوده، نصفِ این مقدار هم سفر نکرد.

سفرنامۀ ابن بطوطه سرشار از نکته و نمک است. اگر وقت شد، راجع به آن باید بیشتر نوشت. بخشی که این روزها مدام در ذهنِ من تکرار می‌شود مربوط است به عبور او از یک بیابانِ بسیار گرم و بی‌آب و آبادانی، جایی در عربستانِ کنونی. صحرایی که باید با سرعت از آن عبور کرد تا گرفتارِ گرمای جهنمیِ آن نشوند. او داستانی راجع به این صحرا شنیده و بازگو می‌کند:
«... نَعوذُ بالله تو گویی جهنم است! در یکی از سال‌ها باد سَمومی (باد بسیار گرم و زهرآگین) که این‌جا می‌وزَد مشقّات و مصائبِ بزرگی برای حجاج به بار آورد: ذخیرۀ آب به پایان رسید ...»*.

با تمام شدنِ ذخیرۀ آب، آن‌ها که پولدارتر بودند شروع کردند به خریدنِ آب از دیگران. با وجود تقاضایِ بالا و عرضۀ بسیار کم و بسیارمحدود، کار به حراج می‌کشد و آنان که آب داشتند، آن‌را به بالاترین پیشنهاد می‌فروختند. عده‌ای هم که پول نداشتند، نظاره‌گر این حراجی بر سر جان بودند. آن‌قدر تقاضا زیاد بود که ابن‌بطوطه می‌گوید «یک خوراک آب به هزار دینار خرید و فروش شد». در آن روزگار با چهل دینار می‌شد اسب خرید. تصور کنید که شخصی بیست و پنج اسب داده است تا ظرف آبی بخرد. آب‌فروشانِ گران‌فروش خوشحال از معاملۀ پر ارزش خود بودند و گمان می‌بردند که با آبی که برایشان باقی مانده می‌توانند به شهر بعدی برسند. آب‌خَرانِ گران‌خَر نیز خوشحال بودند که زنده خواهند ماند و دینار دادند تا جان به در بَرَند. آنان که نه آب داشتند و نه دینار هم در بیم و امید که گشایشی از راه برسد.

پردۀ آخر داستان اینست که « وَ مَاتَ مُشتَرِیها وَ بائِعُها: و سرانجام، فروشنده و خریدارِ آن هر دو تلف شدند». آن‌ها که پول داشتند و خریدند و آن‌ها که آب داشتند و فروختند و آن‌ها که پول نداشتند و آب نداشتند، همگی مُردند. همه در آن معامله متضرر شدند چون مورد معامله اصلاً آب و پول نبود؛ که جان بود.

چرا این را گفتم؟ چند روز پیش، کسی تعریف کرده بود که در داروخانه خانمی آمده تا ماسک بخرد و فروشنده گفته: «نداریم». آن زن با استیصال از داروخانه خارج می‌شده که متصدی به او گفته: «البته ده‌هزار تومانیش موجوده!» و زن پاسخ داده: «بدبختِ حریص! تو اگر می‌فهمیدی این ماسک رو مفت می‌دادی به مردم تا کسی خودت و زن و بچه‌ت رو مریض نکنه». عجب حرفِ عمیقی!

این بلای دور از انتظار که این روزها در ایران افتاده اگر مهار نشود همان معامله‌ای را با مردم می‌کند که عطش۟ با آن کاروان  کرد. ماسک‌فروشان و داروفروشان وارد معامله بر سرِ جانِ خود خواهند شد اگر در این بیابانِ طمع قدم بگذارند و آن روز، دور از جانِ همه، «فروشنده و خریدارِ آن [ماسک] هر دو تلف» می‌شوند.

* نقل قول‌ها از «سفرنامه ابن‌بطوطه» ترجمه محمدعلی موحد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 March 20 ، 06:32
امیر برات نیا

#کرونا_و_دگراندیشی_فرهنگی
 
♦️دو هفته ای است که تعدادی از هموطنان عزیزم دچار بیماری شده اند و بسیاری از مردم هم نگران هستند. اگر همه ما خودمان را هم  در مقابل خومان و هم در برابر جان دیگران مسئول بدانیم با رعایت اصول بهداشتی ساده  می توانیم  از شیوع بیماری جلوگیری کنیم. اما آنچه که امشب دوست دارم درباره آن چند خطی بنویسم بحث #ویروس #کوید_۱۹ و دگر اندیشی فرهنگی است.
🏺دگر اندیشی معادل واژه open_mind است. شیوه نویی در اندیشیدن است. دگر اندیش کسی است که نسبت به مسایل و پدیده ها متفاوت می اندیشد. 
♦️اصل این واژه بر می گردد به انقلاب صنعتی یعنی زمانی که اروپا از سیطره حاکمیت کلیسا و روحانیون مسیحی آزاد و رها شد و عقلانیت و علم پارادایم حاکم شد. 
♦️ویروس کرونا از نظر من سبب ایجاد دگر اندیشی در بسیاری از ابعاد فرهنگی در جامعه شد. کرونا باعث تعطیلی بسیاری از مراسم های معمولی شد که همه روزه و سال ها در جامعه انجام میشد. اگر کسی قبل از آمدن ویروس کرونا به متولیان این مراسم می گفت: برگزار نکنید شما متهم به خیلی از مسایل می شدید، حتی می توان گفت: برخی مراسم ها برای بسیاری از مردم #تابو بود. امکان لغو و انجام ندادنش نبود. کرونا که آمد دگر اندیشی در همه مسایل ایجاد شد.

♦️برخی از این اندیشیدن های نو را تا جایی که حضور ذهن داشته باشم می نویسم:
🔹 عدم برگزاری مراسم عروسی و عزاداری و ختم 
🔹برگزاری کلاس های آموزشی بصورت آن لاین 
🔹تبدیل شبکه آموزش به مدرسه 
🔹تعطیلی نماز جمعه، و کلیه مراسم مذهبی
🔹ممنوعیت روبوسی و دیدارهای غیر ضروری 
🔹دست ندادن در هنگام ملاقات و تعظیم کردن 
🔹تعطیلی اجتماعات در همه جا
🔹برگزاری جلسات بصورت ویدئو کنفرانس 
🔹ارائه مطالب درسی و تهیه محتوای آموزشی توسط برخی از معلمان 
🔹انجام مسابقات ورزشی بدون تماشاگر 
🔹ضد عفونی کردن اماکن عمومی، اتوبوس ها و ادارات
🔹شستشوی مرتب دست ها و پاکیزه نگهداشتن خود و منزل و محیط کار 

♦️ خب بسیاری از این ها اگر قبلا می گفتیم نباشد چه می شود؟ به ما حمله می کردند وکلی دلیل می آوردند که نمی شود باید اجرا شود. حالا تجربه کردیم دیدم اگر نباشد و برگزار هم نشود هیچ اتفاقی در کل هستی و در زندگی ما نمز افتد. مثلا می شود ازدواج کرد و مراسم عروسی نگرفت. می شود مردگانمان را دفن کنیم و مراسم ختم نگیریم 
از کرونا می توان یادگرفت: 
زندگی ما وابسته به انجام خیلی از مراسم ها نیست.
زندگی شیرین ‌و ساده است. ویروس های ذهنی را از ذهن و عقل مان بزداییم.
زندگی وابسته به هیچ اندیشه، مراسم و مسلکی نیست. 
دلم می خواهد برخی از دگر اندیشی های ناشی از کرونا به عنوان رهاورد این ویروس عجیب در جامعه ما باقی بماند
#امیربرات_نیا 
۱۳ اسفند ۹۸ 
 t.me/NasimeKhoshRZ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 March 20 ، 00:31
امیر برات نیا

‍ این روزها روزهای خاص و فراموش نشدنی است. 
اگر به قول سهراب چشم ها را بشوریم و جور دیگر نگاه کنیم می شود زندگی را از زاویه جدیدی تجربه کرد. 
تا جایی که یادم می اید همیشه در همه بحران ها رفتار ادم ها مشتریان، تامین کننده ها و فروشندگان عمده فروشی و خرده فروشی یکسان بوده و هیچ تفاوتی نکرده است.
با بروز هر بحرانی مصرف کنندگان به عنوان مشتری به سمت فروشندگان مراجعه کرده اند و بیش از حد نیاز تقاضا ایحاد کرده اند.
تامین کننده ها و عمده فروشان هم فضا را برای کسب درآمد بیشتر مناسب دیدن  رفتار اقتصادی کرده اند. 
شاید سن خیلی از شما به سیر تاریخی در ۴۰ سال گذشته قد ندهد ولی من بسیاری از این رفتارها را بارها و بارها دیده ام.
از زمان انقلاب، جنگ و بعد از جنگ همیشه مواردی بوده که مردم نگران کم شدن کالا بوده اند. احتکار و گران فروشی جزئی جدایی ناپذیر از این روند بوده است.
۱۲ روز است زندگی ما و ذهن های ما درگیر یک بیماری شده است. اقلام بهداشتی نایاب شده. من هیچ ماسکی و ماده ضد عفونی پیدا نکرده بودم. البته فقط به دو داروخانه و مرکز بهداشت مراجعه کردم. وقتی دیدم پرسنل مرکز بهداشت بدون ماسک مشغول انجام کار هستن. کلا بی خیال این مسایل شدم. صبر کردم تا کالا وارد بازار شود. 
امروز به داروخانه نزدیک خانه مراجعه کردم دیدم ژل ضد عفونی کننده دست رسیده یک دانه خریدم. 
به کارگران و صاحبان کارخانه های تولید کننده درود فرستادم که به وعده خودشان عمل کردند و جو روانی جامعه را تغییر دادند.
در بحران ها حفظ ارامش و اولویت دادن به کسانی که اسیب دیده اند و یا از ما بیشتر نیاز دارند یک ضرورت است.
جوانمرد باشیم و یادمان باشد دنیا گذران است و این سختی هم خواهد گذشت. 
#امیربرات_نیا 
۱۲ اسفند ۹۸
#ماده_ضدعفونی
#ویروس 
#بحران 
#مدیریت_بحران 
#کرونا
💟🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁💟
t.me/NasimeKhoshRZ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 March 20 ، 00:28
امیر برات نیا

🔴#من_و_سینما  بخش دوم
.
اون سالها ما خونمون کولر نداشتیم. سیستم سرمایشی خونه ما یک پنکه توشیبای ژاپنی بود و اگر جواب نمی داد شلنگ آب سرد که وسط حیاط با لباس می رفتیم ززر اب. گاهی با لباس گاهی بی لباس. خنک که می شدیم تا عصر کافی بود.
ماه رمضان تابستان بود. توی ماه رمضان سینما رفتن خیلی کیف داشت به دو دلیل سیگار کشیدن ممنوع بود. خوردن تخمه هم ممنوع بود ای باعث می شد فیلم را در فضای سالم و ساکت دید.
ماه رمضان وسط تابستون بود و هوای بیرون گرم. من برای فرار از گرما و گرسنگی ساعت هشت می امدم دم سینما. بلیت می خریدم. سیانس اول ۹ بود. می رفتم داخل. سینما کولر داشت. جایی روبروی دریچه کولر انتخاب می کردم و می نشستم. بعضی روزها تا چهار بعد از ظهر داخل سالن بودم. سه یا چهار بار فیلم را می دیدم. همونجا می خوابیدم. نزدیک افطار بر می گشتم خونه.
روزهایی هم که پول نداشتم برم سینما می رفتم کتابخانه مرکزی استان قدس، چون کولر داشت. از صبح می نشستم تا عروب کتاب شعر مهدی سهیلی می خوندم.
سر ظهر هم می رفتم تو حرم زیارت می کردم. هوای داخل هم خنک بود. خلاصه تابستون رو اینجوری گذراندم. 


 
بعد از اینکه دیپلم گرفتم دیگه مجله فیلم نخریدم و رفتم سربازی. افتادم تهران.هر وقت در بین مرخصی ها مجبور بودم چند ساعتی در تهران باشم می رفتم سینما. مخصوصا زمستون ها که بیرون سرد بود می رفتم سینما. تابستون ها که اوا گرم بود بازم می رفتم سینما. سینما یک جوری خونه من بود. لذت می بردم ازش. حیف که برای رفتن به سینما پول نداشتم. برای تک تک فیلم ها ۲۰ کیلومتر پیاده روی می کردم تا پول پس انداز کنم 

اما سال هاست که سینما رفتن  از برنامه زندگی ام حذف کرده ام . حالا دیدن فیلم خیلی ساده شده. فیلم از همه نوعش در دسترس هست. 
اون موقع گاهی پول بیشتر که داشتم می رفتم ساندویچی. عاشق ساندویچ همبرگر بودم. اونم همبرگر دونونه. نوشابه هم که نمی شد نخورد. 
حالا خونه ام کولر داره، هم سیستم گرمایشی مدرن. پولم به اندازه نیازم دارم. اما سینما نمی رم. نمی دونم چرا یا خیلی کم میرم. شاید چیزی در درونم گم شده. شاید اون حس و حال. اون تلاش برای پس انداز کردن پول. اون یواشکی رفتن سینما. 
این روزها توی خونه فیلم می بینم اما دیدن و تماشای فیلم در سالن های سینما لذت دیگری دارد.
یک زمانی هم برای اینکه کتاب بخرم وقتی از سرکار شب ها می خواستم برگردم خونه سوار تاکسی نمی شدم. پیاده بر می گشتم. جایی برای پول کرایه را گذاشته بودم پول کرایه راه را می گذاشتم انجا. اخر ماه پول ها را می شمردم و می رفتم کتاب می خریدم. 
حالا وقتی به من می گن اینا چیه نگه داشتی؟ با خودم می گم اینا همه اش خاطره است، این ها ساعت ها پیاده روی است. به عشق داشتن این ها من چقدر شهر را گشته ام.
من هنوز هم عاشق سینما هستم اما ...
یک زمانی هم رفتم ارشاد در خزابان بهار. رفتم کلاس کارگردانی ثبت نام کنم. خیلی پول می  خواست نداشتم و نمی شد جوررش کرد. بی خیالش شدم و آمدم بیرون. 
از دوستان اون زمان من محسن قصابیان هنکلاسی من بود. حالا اون کارگردان شده. محسن وضع مالیش بعتر بود.
پول برای پیشرفت لازمه اگر باشه ادم سریع تر به ارزوهاش می رسه و اگر نباشه بخشی از آرزوهاش در یک جایی از زندگی جا می مونه.
الان برای همه اون تلاش هام خوشحالم. همیشه با عشق زندگی کردم و همیشه پر انرژی بودم و هستم. 
زندگی همین عشق ها بود.
#امیربرات_نیا  
۱۰ اسفند ۹۸
t.me/NasimeKhoshRZ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 March 20 ، 00:19
امیر برات نیا

🔴#من_و_سینما  بخش اول 
دوره دبیرستان من عاشق سینما بودم. عاشقی منم بر می گشت به رفتن به سینما با محمد رحیم رحمتی پسر عمه بزرگم، منظورم پسر عمه کلثوم بود. در حقیقت من سینما را با اقا رحیم تجربه کردم. اولین فیلم ژاپنی بود. کلی گریه کردم. اسم فیلمش یادم نیست. اما تجربه جدیدی بود که باعث شد من عاشق سینما بشم. با هم رفتیم سینما هویزه توی خیابون دانشگاه. الان شش تا سالن داره، اون موقع یک سالن داشت. بزرگ و وسیع و جا دار. نشستن تو اون سالن چقدر لذت داشت. پول فیلم و خوراکی را مهمون اقا رحیم شدم. هیچوقت هم فرصت نشد آقا رحیم رو مهمون کنم به سینما. من ده سال از اقا رحیم کوچکتر بودم.  آقا رحیم رو خیلی زود از دست دادیم. اونم تو اولین روزای بهار و شد مصداق شعر ارغوان: 
ارعوان این چه رسمی است که بهار 
هر سال با عزای دل ما می آید
یکی دوسال بعد خودم راه سینما را پیدا کردم. اون موقع سینماهای مشهد دو قیمتی بودند. سینماهای درجه یک آفریقا و هویزه گران تر بودند و بقیه سینماها ارزان تر. آسیا، ارشاد، انقلاب و اسم اون یکی رو یادم رفته...
من بیشار وقت ها این سه تا می رفتم. ارزان تر بود. بعضی وقت ها فیلم های جدید که می آمد می رفتم هویزه و آفریقا.
پول سینما رفتن نداشتم. برای اینکه بتونم برم فیلم ببینم تنها یک راه داشت. پول کرایه راه هم رو پس انداز کنم. برای پس انداز کردن پول باید چند روز پیاده می رفتم مدرسه و پیاده بر می گشتم. تمام روزهای هفته رو پیاده می رفتم مدرسه، پیاده بر می گشتم، همه پول کرایه ها را پس انداز می کردم. خونه ما از سینما ها دور بود برای رفتن و برگشتن نیاز به کرایه راه داشتم. بلیت سینما پنج تومان بود. کرایه راه هم یک تومان می شد. خوراکی نمی خریدم. پول نداشتم. 
خیلی از مواقع تنهایی می رفتم. بعضی از وقت ها با دوستان و یا آشنایان. دوستانم محدود می شد به تعداد کمی. 
آن موقع در برنامه درسی ما درسی بود به نام طرح کاد. یک دوز بجای اینکه برویم دبیرستان می رفتیم سرکار. ما مربی داشتیم به نام آقای کردستانی که به ما سر می زد و از محل کارمون بازدید می کرد.
چهار سال باید هفته ای یک روز می رفتیم سرکار تا کاری یاد بگیریم. بابا اداره راهداری مشهد کار می کرد. آقای خدیوی شوهر خاله اشرف هم خود اداره راه و ترابری بود. جای بابا نمی شد رفت چون راهداری مشهد در خارج از شهر بود. در جاده مشهد قوچان، جنب کارخانه شیر پگاه. بنابراین برای گذراندن طرح کاد رفتم اداره راه و ترابری بخش مکانیک ماشین آلات سنگین.
استادکارم جناب آقای ساعت چی بود که در آمریکه دوره تعمیر بولدوزر را دیده بود. کار خیلی زیادی برای انجام دادن نبود. کم کم متوجه شدم که با یک روز آمدن سرکار چیزی نمی شود یادگرفت. 
آخرهای وقت هم که می شد بیکار می شدیم. در بخش تراشکاری اداره هم چندتا از بجه های دبیرستان خودمان بودند که طرح کاد را می گذراندند. با هم اشنا شدیم. یکی از آنها حسن صنعتی بود. بچه اهل ورزش و عضو تیم بسکتبال مدرسه بود، قد بلندی داشت، پسر خونگرم و دوست داشتنی بود. مهم ترین ویژگی حسن صنعتی علاقه وافر او به کار و یادگیری کار بود.
چند ماه بعد یک روز بعد از اینکه آقای کردستانی آمد بازدید و حاضری زد و رفت منم از آقای ساعتچی اجازه گرفتم و یواشکی از اداره خارج شدم. سواراتوبوس شدم و رفتم سینما. لذت دیدن فیلم آنهم در زمان ساعت آموزشی خیلی دلچسب بود. اولین تجربه باعث شد که این کار تداوم پیدا کند و هر روز شنبه دعا می کردم که جناب کردستانی زودتر بیاید حضور و غیاب کند و من بروم سینما. تمام هفته از آخر خیابان ضد پیاده می امدم خیابان بهار، کوچه سلام. پول کرایه ها را خرج نمی کردم و پس انداز می کردم برای شنبه هفته بعد. برای دیدن یک فیلم تازه در سینما. 
فیلم دیدن من باعث شد که کم کم علاقمند شدم به جمع آوری اطلاعات فیلم ها بصورت بریده روزنامه و مجلات. همه رو توی یک دفتر می چسبوندم. کمی که گذشت دیدم این کار هم خیلی وقت گیر و هم چندان جذاب نبود. دیگه بی خیال این کار شدم و اون دفتر رو تا سال داشتم و سرانجام در طی زمان محو شد. 
وقتی بی خیال دفتر شدم رفتم سراغ خرید مجله فیلم. چند ماه خریدم دیدم دردسر خرید پیدا شد. مجله دیر می امد و گاهی نمی آمد. تابستان رفتم سرکار. حقوق کارم را پس اندا  کردم و مجله فیلم را آبومان شدم. هر ماه مجله را واسم می آوردن دم خونه.
هنوز اون مجلات را دارم. همه رو صحافی کردم و نگهشون داشتم. 
از اقوام فقط یک روز با پسرخاله ام حمید باقری یک روز رفتیم سینما آسیا و یک فیلم خارجی را با هم دیدیم.
از خاطرات جالب سینما رفتم دو خاطره شیرین دارم. اول اینکه سینماهای اون موقع بعد از تمام شدن فیلم تماشاگرها را بیرون نمی کردن و می شد مجدد فیلم را از نو دید.
#امیربرات_نیا 
۱۰ اسفند ۹۸
t.me/NasimeKhoshRZ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 March 20 ، 00:16
امیر برات نیا

لابه لای واژه ها همیشه حرف هایی پنهان می ماند. حتی در ساده ترین واژه ها و حتی در کوتاه ترین گذاره ها. مثلا حتی در خداحافظی، یا وقتی می شنویم کسی می گوید: دوستت دارم.

مثل خداحافظی دوستی که هر دو می دانیم دیگر  هیچوقت همدیگر را نمی بینیم. این ندیدن درون آن خداحافظی جا می ماند.  یا وقتی می شنویم کسی می گوید: دوستت دارم،  تا چه حدی و تا کجا و تحت چه شرایطی دوست دارد!

واژه ها، آرام و ساکتند اما دنیای ما با واژه ها ساخته میشود، درست وقتی که مادر رو به صورت فرزندش می کند و می گوید: آقوووو و کودک می خندد و درک این آقووو و آن خنده کار ساده ای است اما حرف های پنهان میان آن دو تا ابدیتی نا نوشته پنهان می ماند.

واژه ها بیان گر احساس می توانند باشند و می توانند دروغی آشکار باشند برای پنهان کردن بخشی از یک حقیقت و یا همه حقیقت. آنان که بر مسند قدرت هستند خوب می دانند که چگونه حقیقت ها را می توانند در پشت واژه ها پنهان نگه دارند و شکارچیان عشق هم خوب بلدند عشق نداشته شان را با واژه ها به دروغ، عشق نشان دهند.

آیا کسی هست که بداند و بفهمد کلام ساده و روان آدم هایی را که از واژه ها به زلالی و پاکی  دل شان استفاده می کنند. این آدم ها ممکن است بلد نباشند بگویند دوستت دارم اما یاد دارند با حضور در تنهایی شما دلتان را شاد کنند و حالتان را خوب. اینان وقتی با شما حرف می زنند احساس امنیت می کنید. نگران هیچ واژه ای نیستید. این ها دوستان جانی هستند و باید قدر دانست و به قول دوستی بالای سر نشاند.

گاهی واژه ها آدم ها را از هم دور می کند. آدم ها را دلگیر می کند. گاهی تک واژه ای امید و زندگی  را در تمام هستی آدم جاری می سازد. مثل حرفی که دکتر یزدچیان سال ۱۳۷۰ به من زد و گفت" مردنی نیستی برو زندگی کن."

و من همه لحظه هایم را زندگی کردم برای اینکه جزو مردگان نباشم و زنده باشم.

این روزها که هراس و دلهره ناخواسته در روح جامعه دارد نفوذ می کند باید اندیشمندان و فرهیختگان واژه بپاشند در ذهن آدم ها تا جان و دلشان و روح و روانشان پژمرده نشود. امید باید پاشید به سفره دل ها.

بپذیریم که واژه ها دل آدم را آرام و مطمئن می کنند چون تک تک شان دارای قدرت، انرژی و روح هستند.

بهار پشت در است خانه های دلتان را آب و جارو کنید و سفره هفت سین تان را بیارایید که مهمان زیبا و خوش رنگ و خوش بویی در راه است.

دوستی و محبت را زلال و شفاف در طبق اخلاق بگذاریم و به هم هدیه دهیم.

#امیربرات_نیا

۸ اسفند۱۳۹۸

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 01 March 20 ، 23:47
امیر برات نیا

یاداشت امروزم را از کتاب تسخیر ناپذیر انتخاب کرده ام:
... در دنیا چیزهایی هست که از آدم کشی بدتر است. چیزهایی هست که از کشته شدن هم بدتر است.
گاهی فکر می کنم قشنگ ترین چیزی که ممکن است به سر یک مرد بیاید این است که چیزی را دوست داشته باشد.
بهتر از همه هم این است که یک زن را دوست داشته باشد. خیلی دوست داشته باشد. از ته دل دوست داشته باشد، ...
آن وقت بفهمد که هرگز به او نخواهد رسید. چون به چیزی که گریزی از آن نداشته اعتقاد داشته، همان بوده که نمی نوانسته، نمی خواسته جز آن باشد.
گاهی چیزی سر آدم می آید که خودش هم باورش نمی شده، ....
مثل تعطیلات اجباری #کرونایی .... آزادی در زندانی که خودت قوانین زندان را می نویسی و باید اجرا کنی ....
گاهی چیزی سر آدم می آید تا یادش باشد که حافظ چه گفت: ... که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها.
اما امید به آمدن بهار و رویش دوباره زندگی این چندگام مانده به پایان را آسان تر خواهد کرد
#امیربرات_نیا
۷اسفند ۱۳۹۸

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 29 February 20 ، 15:49
امیر برات نیا