امیر برات نیا

سایت شخصی

امیر برات نیا

سایت شخصی

۵۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مترجم» ثبت شده است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 31 March 20 ، 10:41
امیر برات نیا

♦️لحظه ها چه غریبانه بی تو عبور می کنند
کاش سکوت واژه ها
با حضور سبز قلمت در هم می شکست
کاش قنوت عشق را با ربنای تو می آغازیدم
دست های بی قرارم
به سوی آسمان چشمان توست
بارانی از محبت ببار
تا سیلاب شوق
در تار و پود وجودم جاری شود
مرا ببر به باغستان مهر
که تو باغبانش باشی
#امیربرات_نیا
۱۰آبان ۱۳۹۷

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 31 March 20 ، 10:07
امیر برات نیا

‍ #تالکین

این روزها #کرونا در همه کشورهای جهان همه گیر شده حدود ۲۰۰ کشور جهان با این بیماری دست و پنجه نرم می کنند. روزانه عده ای آرام، ساکت و خیلی شیک عده ای دیگری را به کام مرگ می فرستند.  آموزش به برخی از انسان ها تنها با زور اسلحه و تنبیه و زندان و جریمه امکان پذیر بوده و هست. هیچ گاه همه با حرف زیبا نه به خودشان رحم می کنند نه به دیگران. هرچه توصیه کردند و نوشتند و با لطافت گفتند نشد که نشد. تا اینکه دولت هم رفت سراغ سخت گیری و جریمه و شاید تنبیه...

شاید این رفتار بسیاری از مسایل در آموزش را به دیگران گوش زد کند که همیشه با خوب صحبت کردن دیگران گوش نمی کنند، یاد نمیگیرند و عمل نمی کنند، گاهی خشونت و سخت گیری لازم است.

می دانم برای همه ما ماندن در خانه هر روز سخت تر از روز قبل می شود اما امید به اینکه عدم خروج از خانه باعث حفظ جان دیگران می شود این سختی را آسان می کند.

امروز در سی و سومین روز #درخانه_بمانیم تا #کرونا_را_شکست_میدهیم نشستم و فیلم تالکین #Tolkein ساخته دوم کاروکوسکی را تماشا کردم. داستان فیلم درباره زندگی جان دونالد روئل تالکین نویسنده کتاب های معروف #هابیت و #ارباب_حلقه_ها است. فیلم به دوران کودکی، نوجوانی تا زمان نوشتن هابیت می پردازد.

بسیاری از منقدان فیلم را فیلم برجسته ای نمی دانند و برخی آنرا ستوده اند چون به دوران کودکی و جوانی این نویسنده سرشناس پرداخته است. فیلم روالی آرام دارد که از میدان جنگ جهانی اول روایت می شود بدون اینکه واقعا نیازی به آن باشد. رفت و برگشت های فیلم در صحنه نبرد است اما به جنگ نمی پردازد.

نکته قابل توجه برای خودم دو مطلب بود:

برای موفقیت و رسیدن به موفقیت دو عامل دخیل می باشد یکی نبوغ و استعداد ذاتی و دیگری تلاش و پشتکار و استمرار در کار. فیلم بیشتر به نبوغ ذاتی تالکین می پردازد.

نکته بعد تاثیر گروه دوستان در موفقیت هر آدمی است. تالکین به همراه سه دوست خود گروهی را در چایخانه تشکیل می دهند به نام T.C.B.S این گروه با هم عهد می بندند که جهان را از طریق: هنر، نوشتن و شعر ... تغییر دهند و برای این هدف تلاش می کنند.
چیزی که شاید در سیستم آموزش و پرورش و فرهنگ عمومی ما جایش خالی است، اما امیدوارم ما هم در کنار هم در: خانه، چایخانه، قهوه خانه، کتابخانه، تماشا خانه و یا در رسانه های اجتماعی  گروه تشکیل بدهیم ولی با هدف و برای رسیدن به آن هدف در کنار هم و با هم رشد کنیم.

نکته قابل تامل سه بستر برای تغییر جهان است، نگاه جهانشمول در افراد یک جامعه باعث رشد فکری خواهد شد.
نوشتن،
هنر و
شعر ...
بیایید با هم تجربه هایمان را از زندگی، در خانه بودن، و ... بنویسم . در بسیاری از موضوعات ما منابع موثق نداریم حتی موضوعات بد.

ایجاد بستر مناسب برای رشد هنر، نوشتن و شعر یعنی دادن آزادی بیان به فرهیختگان جامعه.

فیلم ریتمی آرام دارد اما در مکان های زیبایی فیلمبرداری شده و بخاطر بازی های زیبای بازیگرانش خسته کننده نیست. لذت دیدنش را از دست ندهید.

#امیربرات_نیا
۷فروردین۱۳۹۹
🔸🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🔸
t.me/NasimeKhoshRZ
@NasimeKhoshRZ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 27 March 20 ، 09:56
امیر برات نیا

‍ زن ها چه می خواهند؟
این سوالی است که ممکن است برای خیلی از شما ها پیش آمده باشد. بطور خیلی خلاصه چند راز را برایتان می نویسم. انیدپارم مورد استفاده قرار بگیرد و باعث استحکام روابط عادی و یا عاشقانه تان شود.
۱. زنان عاشق مردانی می شوند که آنها را درک کنند، مخصوصا وقتی زن ها ناراحت و غمگین هستند. در این مواقع زنان دپست دارند شما بروید کنارشان و دست هایتان را دور گردنشان بیاندازید، دست شان را بگیرد و نپازش شان کنید. دلداریشان بدهید. مراقبت کردن روشی قوی برای عاشق نگه داشتن زنان هست.

۲. موقع عشق ورزی بسیاری از زنان دوست دارند نقش مردانه را ایفا کنند. به این نکته توجه داشته باشید که یک زنان می تواند بسیاری از کارها را خودش انجام دهد، و نیازی به مرد ندارد. نکته مهم این است که شما باید به رفتار او توجه کنید اگر دید در هنگام انجام کاری دچار شک و تردید هست معنای آن این است که در این موقع شما مثل یک آدم متشخص آن کار را برایش انجام دهید. مثلا در ورودی ساختمان را برایش باز کنید و بگویید بفرمایید، اول شما.

۳.لباس خوب بپوشید تا زن ها عاشق تان شوند. برای زن ها لباس پوشیدن شما بسیار مهم است، سعی کنید بفهمید او از چه نوع لباسی خوشش می آید. همان را به تن کنید.

۴. مردانی که به رنگ قرمز علاقه دارند، دختران را جذب می کنند.
این موضوع در آزمون های روانشناسی معبتر بدست آمده است و رنگ قرمز یک رنگ زنانه نیست. مطالعات نشان می دهد که رنگ قرمز مردها را برای زنان جذاب تر، قوی تر و خواستنی می نماید. به این نکته توجه کنید که رنگ قرمز به هیچ وجه مردان را مهربان تر و خوب تر نمی کند. رنگ قرمز جزیی از وجود مردانه شماست.


۵. هیچ چیزی مثل مردی که دلش می خواهد مرد بهتری بشود نمی تواند قلب یک زن را تسخیر کند. زن ها رشد شخصی را دوست دارند. آنها عاشق مردی می شوند که احساسی و متفکر باشند. این مساله وقتی نمود پیدا می کند که مردش عیبی را در خود تشخیص بدهد. به عنوان مثال نقص کوچک، یا کج خلقی بعد از پایان کار.. زنی وقتی بفهمد که مردش تلاش می کند تا این عیب ها را بخاطر او رفع کند عشقش بیشتر می شود.

۶. یعی نکنید دنیای زن ها را تعمیر کنید و یا درست کنید. وقتی مساله ای باعث رنجش زن می شود او به گوش های شما نیاز دارد نه به نصیحت های شما. مردها چون ذهن شان حل محور است و همیشه دوست دارند تا مشکلی را حل کنند در این گونه مواقع هم حس می کنند باید مشکل زن را حل کنند. «اما برای یک زن گوش کردن به حرف هایش بسیار مهم است، قوی ترین چیزی که رابطه بین یک زن و مرد را عمیق می کند گوش کردن مرد به حرف های زن است.

۷. سر تکان دادن کافی نیست.
گوش دادن به صحبت های زن خیلی مهم است، اما مهم تر این است که او دوست دارد که بداند کاملا شنیده می شود. وقتی زن حرف می زند حرفش را قطع نکنید با تکان دادن سر حرف هایش را تایید کنید. وقتی حرف هایش را خودش قطع می کند او این فرصت را به شما می دهد تا با مهربانی جوابش را بدهید. اگر زن به شما می گوید که او غمگین است چون رئیسش بهش سخت گیری کرده، او در واقع دوست دارید جمله ای شبیه این بشنود؛ من متاسفم که کاری این چنینی امروز باعث دلخوریت شده.

۸.قرار ملاقات بیرون از خانه
 قبل از داشتن روابط جنسی، سه وعده ملاقات در بیرون از خانه لازم است. وقتی زنی شما را به اتاق خواب دعوت می کند دوست ندارد وقت خاصی را تعیین کند. با یک حساب سرانگشتی قبل از داشتن رابطه جنسی دو ماه رابطه صمیمانه لازم است.

۹. زنان مسیر آهسته را دوست دارند.
اغلب مردان سریع ترین مسیر را برای انجام مسایل جنسی انتخاب می کنند. زنان به مسایل جنسی علاقمند هستند اما روش متفاوتی دارند. زنان دوست دارند درک شوند، آنها می خواهند عشق بازی کنند. این یعنی اینکه برای مقدمه انها دوست دارند صحبت کنند و مورد نوازش قرار بگیرند.


۱۰ .از اینکه درباره روابط صحبت کنید نترسید
وقتی زن شما می خواهد درباره روابط صحبت کند، معنی آن این نیست که شما کار اشتباهی انجام می دهید.

۱۱. به چشم های زن تان نگاه کنید
وقتی کنار او می نشینید احساس آرامش می کنید، بویژه وقتی که به چهره او نگاه می کنید.

امیر برات نیا


🔹❤️❤️❤️❤️❤️❤️🔹
t.me/NasimeKhoshRZ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 27 March 20 ، 09:51
امیر برات نیا

🔸همه ما در داشتن زمین با هم شریک هستیم
هر چقدر نیاز داری بر دار
نسبت به دیگران سخاوتمند باش.
#امیربرات_نیا
#ترجمه
۴فروردین۹۹
❄️🌷🌷🌷🌷🌷🌷❄️
@NasimeKhoshRZ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 27 March 20 ، 09:38
امیر برات نیا

 

عزیزم
بهار خودش آمد
روز نو شد و نوروز رسید
این بهار نمی توانم تو را در آغوش بگیرم
روی گونه هایت بوسه محبت بکارم
اما من بهار را در چشم های تو می بینم
در دست های تو
در حضورت
در شنیدن صدایت آن سوی فاصله ها
آن سوی گوشی
بهار را تبریک می گویم
بهار را برای تو خواهانم
دلم می خواهد با تو به پایان بهار برسیم
بیا این بهار دل هایمان را از آن دورها
بهم پیوند بزنیم
روی دشت خیال و کنار سبزه ها قدم بزنیم
برویم کنار جوی آب
پونه های تازه رسیده را بچینیم
بو بکشیم
عشق بازی کنیم زیر شکوفه های
سیب
و زرد الو
و بادام
این بهار بیا همه اش در خیال هم
بخاطر هم رویایی بهار را جشن بگیریم
خاطرات شیرین را پای سفره سلامت بچینیم
دلتنگی کوه و صحرا را تحمل کنیم
دوست داشتن یعنی
من بمانم برای تو
و تو بمانی برای من
دیدنت در خانه
بهاری ترین بهار عاشقی است.
تو همیشه در گلدان دلم
و  در جان و روح من سبزی
روز و روزگارت شیرین
دلت شاد و لبت خندون
نوروزت مبارک باد
#امیربرات_نیا
۲۹ اسفند ۱۳۹۸
💐🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸💐
@NasimeKhoshRZ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 20 March 20 ، 08:07
امیر برات نیا



🔴درس امروز:
🔻💴💰💴
سود کردن بدون ریسک، تجربه کردن بدون خطر، پاداش گرفتن بدون تلاش ، به این می ماند که بدون این که متولد شوید، انتظار زندگی کردن داشته باشید.
#برایان_تریسی
www.baratnia.ir
@NasimeKhoshRZ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 March 20 ، 06:45
امیر برات نیا

متن زیر از کانال یکی از دوستان انتخاب کرده ام. حکایت این روزهای ما و رفتار فروشندگان کالاهای بهداشتی ماست. خودتان بخونید اگر دوست داشتید نشر دهید:
ابن بطوطه را به عنوان یکی از بزرگترین جهانگردانِ تاریخ می‌شناسند. حدودِ هفتصد سال پیش، از مراکش راه افتاد و کشورهایی که الآن به نام مصر، سوریه، عربستان، ایران، هند، چین، مالدیو، فیلیپین، روسیه، اسپانیا یا سومالی می‌شناسیم را دید و حتی در دربار بعضی پادشاهان هم منصب گرفت. مارکوپولو، که گویا بعضی از خاطراتش دروغ بوده، نصفِ این مقدار هم سفر نکرد.

سفرنامۀ ابن بطوطه سرشار از نکته و نمک است. اگر وقت شد، راجع به آن باید بیشتر نوشت. بخشی که این روزها مدام در ذهنِ من تکرار می‌شود مربوط است به عبور او از یک بیابانِ بسیار گرم و بی‌آب و آبادانی، جایی در عربستانِ کنونی. صحرایی که باید با سرعت از آن عبور کرد تا گرفتارِ گرمای جهنمیِ آن نشوند. او داستانی راجع به این صحرا شنیده و بازگو می‌کند:
«... نَعوذُ بالله تو گویی جهنم است! در یکی از سال‌ها باد سَمومی (باد بسیار گرم و زهرآگین) که این‌جا می‌وزَد مشقّات و مصائبِ بزرگی برای حجاج به بار آورد: ذخیرۀ آب به پایان رسید ...»*.

با تمام شدنِ ذخیرۀ آب، آن‌ها که پولدارتر بودند شروع کردند به خریدنِ آب از دیگران. با وجود تقاضایِ بالا و عرضۀ بسیار کم و بسیارمحدود، کار به حراج می‌کشد و آنان که آب داشتند، آن‌را به بالاترین پیشنهاد می‌فروختند. عده‌ای هم که پول نداشتند، نظاره‌گر این حراجی بر سر جان بودند. آن‌قدر تقاضا زیاد بود که ابن‌بطوطه می‌گوید «یک خوراک آب به هزار دینار خرید و فروش شد». در آن روزگار با چهل دینار می‌شد اسب خرید. تصور کنید که شخصی بیست و پنج اسب داده است تا ظرف آبی بخرد. آب‌فروشانِ گران‌فروش خوشحال از معاملۀ پر ارزش خود بودند و گمان می‌بردند که با آبی که برایشان باقی مانده می‌توانند به شهر بعدی برسند. آب‌خَرانِ گران‌خَر نیز خوشحال بودند که زنده خواهند ماند و دینار دادند تا جان به در بَرَند. آنان که نه آب داشتند و نه دینار هم در بیم و امید که گشایشی از راه برسد.

پردۀ آخر داستان اینست که « وَ مَاتَ مُشتَرِیها وَ بائِعُها: و سرانجام، فروشنده و خریدارِ آن هر دو تلف شدند». آن‌ها که پول داشتند و خریدند و آن‌ها که آب داشتند و فروختند و آن‌ها که پول نداشتند و آب نداشتند، همگی مُردند. همه در آن معامله متضرر شدند چون مورد معامله اصلاً آب و پول نبود؛ که جان بود.

چرا این را گفتم؟ چند روز پیش، کسی تعریف کرده بود که در داروخانه خانمی آمده تا ماسک بخرد و فروشنده گفته: «نداریم». آن زن با استیصال از داروخانه خارج می‌شده که متصدی به او گفته: «البته ده‌هزار تومانیش موجوده!» و زن پاسخ داده: «بدبختِ حریص! تو اگر می‌فهمیدی این ماسک رو مفت می‌دادی به مردم تا کسی خودت و زن و بچه‌ت رو مریض نکنه». عجب حرفِ عمیقی!

این بلای دور از انتظار که این روزها در ایران افتاده اگر مهار نشود همان معامله‌ای را با مردم می‌کند که عطش۟ با آن کاروان  کرد. ماسک‌فروشان و داروفروشان وارد معامله بر سرِ جانِ خود خواهند شد اگر در این بیابانِ طمع قدم بگذارند و آن روز، دور از جانِ همه، «فروشنده و خریدارِ آن [ماسک] هر دو تلف» می‌شوند.

* نقل قول‌ها از «سفرنامه ابن‌بطوطه» ترجمه محمدعلی موحد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 March 20 ، 06:32
امیر برات نیا

🔴#من_و_سینما  بخش دوم
.
اون سالها ما خونمون کولر نداشتیم. سیستم سرمایشی خونه ما یک پنکه توشیبای ژاپنی بود و اگر جواب نمی داد شلنگ آب سرد که وسط حیاط با لباس می رفتیم ززر اب. گاهی با لباس گاهی بی لباس. خنک که می شدیم تا عصر کافی بود.
ماه رمضان تابستان بود. توی ماه رمضان سینما رفتن خیلی کیف داشت به دو دلیل سیگار کشیدن ممنوع بود. خوردن تخمه هم ممنوع بود ای باعث می شد فیلم را در فضای سالم و ساکت دید.
ماه رمضان وسط تابستون بود و هوای بیرون گرم. من برای فرار از گرما و گرسنگی ساعت هشت می امدم دم سینما. بلیت می خریدم. سیانس اول ۹ بود. می رفتم داخل. سینما کولر داشت. جایی روبروی دریچه کولر انتخاب می کردم و می نشستم. بعضی روزها تا چهار بعد از ظهر داخل سالن بودم. سه یا چهار بار فیلم را می دیدم. همونجا می خوابیدم. نزدیک افطار بر می گشتم خونه.
روزهایی هم که پول نداشتم برم سینما می رفتم کتابخانه مرکزی استان قدس، چون کولر داشت. از صبح می نشستم تا عروب کتاب شعر مهدی سهیلی می خوندم.
سر ظهر هم می رفتم تو حرم زیارت می کردم. هوای داخل هم خنک بود. خلاصه تابستون رو اینجوری گذراندم. 


 
بعد از اینکه دیپلم گرفتم دیگه مجله فیلم نخریدم و رفتم سربازی. افتادم تهران.هر وقت در بین مرخصی ها مجبور بودم چند ساعتی در تهران باشم می رفتم سینما. مخصوصا زمستون ها که بیرون سرد بود می رفتم سینما. تابستون ها که اوا گرم بود بازم می رفتم سینما. سینما یک جوری خونه من بود. لذت می بردم ازش. حیف که برای رفتن به سینما پول نداشتم. برای تک تک فیلم ها ۲۰ کیلومتر پیاده روی می کردم تا پول پس انداز کنم 

اما سال هاست که سینما رفتن  از برنامه زندگی ام حذف کرده ام . حالا دیدن فیلم خیلی ساده شده. فیلم از همه نوعش در دسترس هست. 
اون موقع گاهی پول بیشتر که داشتم می رفتم ساندویچی. عاشق ساندویچ همبرگر بودم. اونم همبرگر دونونه. نوشابه هم که نمی شد نخورد. 
حالا خونه ام کولر داره، هم سیستم گرمایشی مدرن. پولم به اندازه نیازم دارم. اما سینما نمی رم. نمی دونم چرا یا خیلی کم میرم. شاید چیزی در درونم گم شده. شاید اون حس و حال. اون تلاش برای پس انداز کردن پول. اون یواشکی رفتن سینما. 
این روزها توی خونه فیلم می بینم اما دیدن و تماشای فیلم در سالن های سینما لذت دیگری دارد.
یک زمانی هم برای اینکه کتاب بخرم وقتی از سرکار شب ها می خواستم برگردم خونه سوار تاکسی نمی شدم. پیاده بر می گشتم. جایی برای پول کرایه را گذاشته بودم پول کرایه راه را می گذاشتم انجا. اخر ماه پول ها را می شمردم و می رفتم کتاب می خریدم. 
حالا وقتی به من می گن اینا چیه نگه داشتی؟ با خودم می گم اینا همه اش خاطره است، این ها ساعت ها پیاده روی است. به عشق داشتن این ها من چقدر شهر را گشته ام.
من هنوز هم عاشق سینما هستم اما ...
یک زمانی هم رفتم ارشاد در خزابان بهار. رفتم کلاس کارگردانی ثبت نام کنم. خیلی پول می  خواست نداشتم و نمی شد جوررش کرد. بی خیالش شدم و آمدم بیرون. 
از دوستان اون زمان من محسن قصابیان هنکلاسی من بود. حالا اون کارگردان شده. محسن وضع مالیش بعتر بود.
پول برای پیشرفت لازمه اگر باشه ادم سریع تر به ارزوهاش می رسه و اگر نباشه بخشی از آرزوهاش در یک جایی از زندگی جا می مونه.
الان برای همه اون تلاش هام خوشحالم. همیشه با عشق زندگی کردم و همیشه پر انرژی بودم و هستم. 
زندگی همین عشق ها بود.
#امیربرات_نیا  
۱۰ اسفند ۹۸
t.me/NasimeKhoshRZ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 March 20 ، 00:19
امیر برات نیا

🔴#من_و_سینما  بخش اول 
دوره دبیرستان من عاشق سینما بودم. عاشقی منم بر می گشت به رفتن به سینما با محمد رحیم رحمتی پسر عمه بزرگم، منظورم پسر عمه کلثوم بود. در حقیقت من سینما را با اقا رحیم تجربه کردم. اولین فیلم ژاپنی بود. کلی گریه کردم. اسم فیلمش یادم نیست. اما تجربه جدیدی بود که باعث شد من عاشق سینما بشم. با هم رفتیم سینما هویزه توی خیابون دانشگاه. الان شش تا سالن داره، اون موقع یک سالن داشت. بزرگ و وسیع و جا دار. نشستن تو اون سالن چقدر لذت داشت. پول فیلم و خوراکی را مهمون اقا رحیم شدم. هیچوقت هم فرصت نشد آقا رحیم رو مهمون کنم به سینما. من ده سال از اقا رحیم کوچکتر بودم.  آقا رحیم رو خیلی زود از دست دادیم. اونم تو اولین روزای بهار و شد مصداق شعر ارغوان: 
ارعوان این چه رسمی است که بهار 
هر سال با عزای دل ما می آید
یکی دوسال بعد خودم راه سینما را پیدا کردم. اون موقع سینماهای مشهد دو قیمتی بودند. سینماهای درجه یک آفریقا و هویزه گران تر بودند و بقیه سینماها ارزان تر. آسیا، ارشاد، انقلاب و اسم اون یکی رو یادم رفته...
من بیشار وقت ها این سه تا می رفتم. ارزان تر بود. بعضی وقت ها فیلم های جدید که می آمد می رفتم هویزه و آفریقا.
پول سینما رفتن نداشتم. برای اینکه بتونم برم فیلم ببینم تنها یک راه داشت. پول کرایه راه هم رو پس انداز کنم. برای پس انداز کردن پول باید چند روز پیاده می رفتم مدرسه و پیاده بر می گشتم. تمام روزهای هفته رو پیاده می رفتم مدرسه، پیاده بر می گشتم، همه پول کرایه ها را پس انداز می کردم. خونه ما از سینما ها دور بود برای رفتن و برگشتن نیاز به کرایه راه داشتم. بلیت سینما پنج تومان بود. کرایه راه هم یک تومان می شد. خوراکی نمی خریدم. پول نداشتم. 
خیلی از مواقع تنهایی می رفتم. بعضی از وقت ها با دوستان و یا آشنایان. دوستانم محدود می شد به تعداد کمی. 
آن موقع در برنامه درسی ما درسی بود به نام طرح کاد. یک دوز بجای اینکه برویم دبیرستان می رفتیم سرکار. ما مربی داشتیم به نام آقای کردستانی که به ما سر می زد و از محل کارمون بازدید می کرد.
چهار سال باید هفته ای یک روز می رفتیم سرکار تا کاری یاد بگیریم. بابا اداره راهداری مشهد کار می کرد. آقای خدیوی شوهر خاله اشرف هم خود اداره راه و ترابری بود. جای بابا نمی شد رفت چون راهداری مشهد در خارج از شهر بود. در جاده مشهد قوچان، جنب کارخانه شیر پگاه. بنابراین برای گذراندن طرح کاد رفتم اداره راه و ترابری بخش مکانیک ماشین آلات سنگین.
استادکارم جناب آقای ساعت چی بود که در آمریکه دوره تعمیر بولدوزر را دیده بود. کار خیلی زیادی برای انجام دادن نبود. کم کم متوجه شدم که با یک روز آمدن سرکار چیزی نمی شود یادگرفت. 
آخرهای وقت هم که می شد بیکار می شدیم. در بخش تراشکاری اداره هم چندتا از بجه های دبیرستان خودمان بودند که طرح کاد را می گذراندند. با هم اشنا شدیم. یکی از آنها حسن صنعتی بود. بچه اهل ورزش و عضو تیم بسکتبال مدرسه بود، قد بلندی داشت، پسر خونگرم و دوست داشتنی بود. مهم ترین ویژگی حسن صنعتی علاقه وافر او به کار و یادگیری کار بود.
چند ماه بعد یک روز بعد از اینکه آقای کردستانی آمد بازدید و حاضری زد و رفت منم از آقای ساعتچی اجازه گرفتم و یواشکی از اداره خارج شدم. سواراتوبوس شدم و رفتم سینما. لذت دیدن فیلم آنهم در زمان ساعت آموزشی خیلی دلچسب بود. اولین تجربه باعث شد که این کار تداوم پیدا کند و هر روز شنبه دعا می کردم که جناب کردستانی زودتر بیاید حضور و غیاب کند و من بروم سینما. تمام هفته از آخر خیابان ضد پیاده می امدم خیابان بهار، کوچه سلام. پول کرایه ها را خرج نمی کردم و پس انداز می کردم برای شنبه هفته بعد. برای دیدن یک فیلم تازه در سینما. 
فیلم دیدن من باعث شد که کم کم علاقمند شدم به جمع آوری اطلاعات فیلم ها بصورت بریده روزنامه و مجلات. همه رو توی یک دفتر می چسبوندم. کمی که گذشت دیدم این کار هم خیلی وقت گیر و هم چندان جذاب نبود. دیگه بی خیال این کار شدم و اون دفتر رو تا سال داشتم و سرانجام در طی زمان محو شد. 
وقتی بی خیال دفتر شدم رفتم سراغ خرید مجله فیلم. چند ماه خریدم دیدم دردسر خرید پیدا شد. مجله دیر می امد و گاهی نمی آمد. تابستان رفتم سرکار. حقوق کارم را پس اندا  کردم و مجله فیلم را آبومان شدم. هر ماه مجله را واسم می آوردن دم خونه.
هنوز اون مجلات را دارم. همه رو صحافی کردم و نگهشون داشتم. 
از اقوام فقط یک روز با پسرخاله ام حمید باقری یک روز رفتیم سینما آسیا و یک فیلم خارجی را با هم دیدیم.
از خاطرات جالب سینما رفتم دو خاطره شیرین دارم. اول اینکه سینماهای اون موقع بعد از تمام شدن فیلم تماشاگرها را بیرون نمی کردن و می شد مجدد فیلم را از نو دید.
#امیربرات_نیا 
۱۰ اسفند ۹۸
t.me/NasimeKhoshRZ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 March 20 ، 00:16
امیر برات نیا