امیر برات نیا

سایت شخصی

امیر برات نیا

سایت شخصی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیلم» ثبت شده است

 ‍ #یادداشتی_بر_فیلم
#باستر_اسکراگز

امروز ۵ فروردین ۹۹ در بیست و هشتمین روز #قرنطینه_خانگی فیلم باستر اسکراگز به کارگردانی جوئل و ایتن کوئن را تماشا کردم. فیلم زیبا و جذاب و خوش ساختی است، البته برخی منتقدین با این گفته من مخالف هستند و فیلم را ضعیف می دانند اما برای من به عنوان یک تماشاگر معمولی تفکر زا و تامل برانگیز بود.

فیلم یک داستان نیست. کتابی است در شش فصل. اول فیلم خیال می کنید با یک فیلم وسترن طرف هستید و خیلی هم زیباست، صحنه های وسترنی فیلم مخصوصا در قسمت اول آدم را جذب می کند.فیلم طنز و حقیقت تلخ را همزمان  به ما نشان می دهد، اگر اشتباه کنی محکوم به مرگی و اگر روزی فکر کنی که بهترین و برترین هستی لحظه مرگت فرا رسیده. گاهی اولین اشتباه آخرین اشتباه آدم محسوب می شود.

شخصیت ها و قهرمانان و ضد قهرمانان داستان با همدیگر درگیر هستند و تلاش می کنند به هدف خودشان برسند، هدف را درست بزنند و هوشمندانه و زیباتر بزنند. اما نقطه مشترک همه کشتن آدم هاست. خودکشی و دیگر کشی. سوالی که در ذهن شکل می گیرد چرا تاریخ بشریت با کشتن همدیگر و گاه کشتن خویش عجین شده است. و چرا پایان جهان و رسیدن به صلح جهانی نیز باید با کشتن شکل بگیرد.

دنیا بازی های بی شماری بر سر آدم می آورد، گاهی این بازی ها طنز و گاه جدی است. اما پایان کار آدمی مرگ است. مرگ تا وقتی برای ما رخ نداده و از ما دور است جذاب و قابل پیگیری است اما وقتی خودمان رودر روی مرگ قرار گیریم دیگر نه جذاب است و نه خنده دار و قابل پیگیری.

در بخش بلیت غذت یاوسیله «امرار معاش» مرد کالسکه چی که از طریق آدم بی دست و پا امرار معاش می کند وقتی می بیند کار و کاسبی اش کساد شده، مرغ زیرکی می خرد و او را به داخل رودخانه پرتاب می کند. انسان با دیدن این صحنه به این می اندیشد که خشونت آدمی حد و اندازه ای ندارد و گاهی برای غذا مجبور است آدمی را نابود کند. دردناک ترین رفتار انسانی.

در بخش دیگر دختر شانس زندگیش را به صدای سگش می فروشد، او که فرصت زندگی و ازدواج پیدا می کند وقتی صدای سگش را می شنود به دنبال آن می رود. در میان حادثه چند لحظه صبرش را از دست می دهد و جانش را هم. می شود آموخت که هیچ وقت چیزهای باارزش زندگی را با خواسته های بی ارزش عوض نکنیم.

اما تفکر بر آمیز ترین بخش فیلم، بخش پایانی «مردن نمی میرد» است. ۵ نفر در یک کالسکه دارند می روند سفر. با هم گفتگو می کنند. گفتگوهایی که اندیشه افراد را درباره انسان به چالش می کشاند و هر دیدگاه آدم را به تفکر وا می دارد.

شکارچی می گوید: آدم ها همه یکی هستند مثل موش خرمایی.
خانم مسافر می گوید: آدم ها دو گروه هستند: نیکو کار و گناه کار. مرد فرانسوی: اظهار می دارد که انسان منحصر بفرد است، محصول مشخص تاریخ و طبیعت. هرکسی برای خودش زندگی می کند و عشق از سالی به سال دیگر فرق می کند و پایدار نیست.

اما دو نفر دیگر هستند که کارشان قبض روح است و مرده ای را در بالای کالسکه برای گرفتن جایزه با خود می برند. آنها می گویند از نظر ما انسان ها دو نوع هستند: مرده و زنده. آنها اظهار می دارند برای تبدیل شدن انسان زنده به مرده برایشان داستان می گوییم تا نفهمند و گیج شوند و بمیرند.

پایان فیلم با مرگ پایان نمی یابد با چیزی فیلم پایان می یابد که می شود نامش را گذاشت بازی مرگ. آنها در شهری از کالسکه پیاده می شوند که خود نمی دانند کجاست. آنها ارواح خیال زده ای هستند که همراه با شکارچیان روح وارد شهر فورت مورگان در عالم دیگر می شوند.

توصیه می کنم فیلم را ببینید. سوالی در ذهن باقی می ماند آدم که می داند می میرد چرا گاهی عمرش راصرف کشتن دیگری می کند.

زندگی را نمی دانم باید جدی بگیرم یا شوخی مضحکی. هر چه هست تا وقتی روح و جسممان با هم هستند باید زیست و از زندگی لذت برد.

#امیربرات_نیا
۵فروردین۱۳۹۹
♦️🌷🍁🌷🌷🍁🌷🍁♦️
t.me/NasimeKhoshRZ
@AmirBaratnia

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 27 March 20 ، 09:48
امیر برات نیا

‍  #آن_سوی_ابرها

‍ 🔻دوست ندارم قبل از دیدن هیچ فیلمی نقد و بررسی اون فیلم رو بخونم. هر سال شبکه چهار فیلم های جدیدی پخش می کند. هیچ سالی من موفق به دیدن فیلم های شبکه چهار نمی شدم چون زمان پخشش درست زمانی بود که یا مهمانی بودیم و یا مهمان داشتیم. امسال که در شرایط خاص بسر می بریم زمان پخش فیلم ها کمی از هر سال بهتر است اما چون همزمان با پخش سریال های طنز نوروزی است نمی شود دید. از طرفی شبکه چهار فیلم هایش باز پخش هم ندارد. برای حل این مشکل از دیشب تصمیم گرفتم فیلم ها را ضبط کنم و صبح ها که فعلا در قرنطینه هستیم نگاه کنم.

🔻فیلم آن سوی ابرها را چون کارگردان مشهوری داشت برای تماشا انتخاب کردم. می دانستم در هند فیلمبرداری شده. با خودم فکر می کردم که موضوع جالبی باید داشته باشد. دو ساعتی وقت گذاشتم و فیلم را دیدم.

🔻بعد از پایان فیلم با خودم گفتم فیلم می خواست جه حرفی بزند که این همه راه مجیدی رفته هندوستان. دیدم پاسخی برایش نیست. مجیدی مرد بزرگی است اما در این فیلم حرف خاصی از مجیدی نشنیدم. موضوع فیلم هم جدید نبود. دیالوگ های فیلم هم حرفی برای گفتن نداشت.
فیلم چون در هندوستان. بود فضای بصری فیلم در بعضی سکانس ها زیبا بود.

🔻نمی دونم توصیه کنم ببینید یا نه!
اما اگر دوست دارین ببینید انتظار نداشته باشید با فیلم خیلی قوی روبرو شوید. یک فیلم معمولی با یک فیلمنامه معمولی و داستان کاملا خطی که با بازیگران هندی ساخته شده است.

🔻می شود به خودمان یادآوری کنیم :« آدم های بزرگ هم همیشه حرف جدیدی برای گفتن ندارد، آنها هم مثل ما آدم های معمولی گاهی دچار روزمرگی ذهنی و کاری می شوند.

#امیربرات_نیا
۴فروردین۹۹
♦️🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸♦️

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 27 March 20 ، 09:43
امیر برات نیا

#داستان_ازدواج

🔹لذت بهار به بارش و باران است و روئیدن گل و سبزه و تازه شدن طبیعت و شسته شدن درختان. لذت در خانه ماندن در روزهای بارانی نشستن پشت پنجره و چشم دوختن به افق دور دست و تماشای ابرها و تغییر حالت آنها در هر لحظه از زمان.

🔹زیبایی واقعی زندگی در عدم ثبات و تغییر پذیری دائم آن است، زندگی در هیچ روزی مثل روز قبل نیست و با آن تفاوت دارد، گاهی کم گاهی زیاد، گاهی از زمین تا آسمان.

🔹یک روز تا چشم باز می کنی می بینی عاشق شده ای و یک روز وقتی چشم باز می کنی می بینی رابطه عاشقانه ات به پایان نزدیک شده است.

🔹در یک روز بارانی به تماشای فیلم سینمائی Marriage Story ساخته نوآ بامباک نشستم. دعوت می کنم این فیلم سینمائی زیبا را ببینید. اولین پارادوکس فیلم در عنوان فیلم خودش را نشان می دهد، اگرچه فیلم درباره طلاق است اما عنوانش داستان ازدواج است. شاید به این دلیل باشد که تا ازدواجی در کار نباشد طلاقی هم صورت نمی گیرد.

خلاصه داستان این است:

🔸چارلی کارگردان موفق تئاتر در نیویورک است. همسرش نیکول بازیگر سینماست که بخاطر همسرش بازی در سینما را کنار گذاشته و به تئاتر روی آورده است. نیکول در یک کار مشترک عاشق چارلی می شود. اینک بعد از ده سال زندگی مشترک و با داشتن یک فرزند آنها تصمیم به جدایی می گیرند.

🔸قصد ندارم درباره ویژگی های فنی فیلم صحبتی کنم، چون تخصصی ندارم بلکه می خواهم چند جمله که از فیلم برای خودم در ذهنم مانده و در واقع چیزهایی که از فیلم یاد گرفته ام را با شما به اشتراک بگذارم. بعد از تماشای فیلم یادمان خواهد ماند:

🔸شجاعت جنگیدن در زندگی را داشته باش، حتی اگر ته مانده ای از وجودمان در یک رابطه باقی مانده است تلاش کنیم ته مانده خودمان را از له شدن و اضمحلال نجات  دهیم.

🔸اگر چیزی را برای کسی می نویسیم شجاعت این را داشته باشیم که نوشته های خودمان را با صدای بلند برای کسی که دوستش داریم بخوانیم.

🔸همه چیز زندگی شاید در دستان ما نباشد اما مقدار زیادی در دست ماست؛ این که چه تصمیمی می گیریم مهم است. امروزمان پی آمد تصمیم های دیروزمان است. روزیکه عاشق شدیم را همیشه یادمان باشد، روزیکه گفتیم دوستت دارم و ...

🔸در زندگی و مشکلات معمولا مثلث کارپمن (ناجی، جلاد، قربانی) ایجاد می شود. اینکه جای ما در کجای این مثلث است مهم است اما هر کجای این مثلث که باشیم معیوب است. بدترین جای که می توانیم انتخاب کنیم جایگاه قربانی است، شاید مهم ترین مزیت قربانی بودن در زندگی عدم مسئولیت پذیری و تحمل فشار ناکارآمدی خود بر دوش دیگران است.

🔸🔸اگر زندگی مال ماست و ما سهمی در زندگی داریم ، برای داشتن و حفظ سهم خودمان تلاش کنیم تا نه آزارگر باشیم و نه قربانی. به موقع حرف بزنیم و از خودمان و خواسته هایمان خوب دفاع کنیم.

#امیربرات_نیا
۳فروردین۹۹
t.me/nasimeKhRZ
♦️🌸🌹🌸🌹🌸🌹♦️

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 27 March 20 ، 09:34
امیر برات نیا

یادداشتی بر فیلم ماموریت
The Mission

امروز در دومین روز نوروز ۹۹ فرصت شد تا یک فیلم سینمایی با نام ماموریت (The Mission) ساخته شده در سال ۱۹۸۶ را تماشا کنم. کارگردان فیلم: Ronad Joffe
خلاصه داستان فیلم:
«آمریکای جنوبی، دهه ی 1750. یک کشیش ژزوییت به نام «گابریل» (آیرونز) وارد جنگلی بالای آبشارهای ایگو آتسو می شود و به سرخ پوستان گوآرانی بر می خورد که قبل تر یکی از همکاران او را کشته اند. با این حال قرارگاه هیأت مبلغان مذهبی سان کارلوس را راه می اندازد...».
فیلم در منطقه ای آبشاری و بکر طبیعی فیلمبرداری شده و جذابیت بصری خاصی دارد. زندگی در میان بومیان و تلاش برای مسیحی کردن بومیان و تاثیر سیاست و مذهب در زندگی مردم و کشتن و کشته شدن مردم بخاطر سیاست و دین از نکات قابل تامل فیلم است.

 مردمی که درگوشه ای از این دنیای بزرگ زندگی خودشان را می کردند با حضور یک کشیش و مبلغ مذهبی دچار مشکلات عدیده ای می شوند.

شکار آدم های بومی و فروختنشان به برده داران از نکات حاشیه ای فیلم است.

ماجرای برادر کشی بخاطر حسادت در عشق نیز از دیگر ماجراهای حاشیه ای فیلم است.

سیاستمداران کلیسا را وادار می کند تا مردم بومی را وادارند که از محل سکونت خود بروند.

 فرد گناهکاری که کشیش شده زیر بار این خواسته و دسیسه نمی رود. پدر روحانی به عشق اعتقاد دارد و منفعلانه و براساس آموزه های مسیح عمل می کند اما کشیش دیگر به مبارزه اعتقاد دارد. یکی در کلیسا می ماند ودیگری لشکری فراهم می کند و با آنها می جنگد.

در پایان هر دو دیدگاه کشته می شوند. افراد دولتی پیروز می شوند، کلیسا به اشتباه خودش اعتراف می کند اما حاکمان هنوز هم باور دارند بهترین کار را انجام داده اند.
اینکه در هر موقعیت بهترین کار چه کاریست مهم ترین انتخاب و تصمیم هر آدم است!

سوالی که در ذهن ادم باقی می ماند اینکه چرا مبلغان مذهبی در زندگی و کار مردم دخالت می کنند؟
 چرا همیشه در پشت پرده مبلغان مذهبی کارهای سیاسیون را رنگ خدایی می زنند و با هم هم کاسه هستند؟
چیزی که برای من جالب بود اینکه مردم بومی فهمیدند که مذهب و سیاست هر دو به آنها دارند خیانت می کنند؟
قدرت تحلیل بومیان و عدم پذیرش درخواست مبلغ مذهبی از نکات جالب توجه است. عقل ابزار قدرتمندی است که خدا به انسان داده و انسان عقل گرا قادر است در دنیا در صلح و آرامش زندگی کند.

#امیربرات_نیا
۲ فروردین ۱۳۹۹
t.me/NasimeKhoshRZ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 22 March 20 ، 07:04
امیر برات نیا


‍ ‍ ‍ 🔸یادداشت🔸 
🔹امروز یکی از روزهای خوب خدا بود. اما اتفاقات خوبی نیافتاد. کارهام خوب پیش نرفت. با وجود این امروز بهترین روز بود بخاطر اینکه یک روز کامل را در سلامت بسر بردم . تونستم کارهامو تا جایی که در توانم بود انجام بدهم. در کنار خانواده باشم.
🔹امروز تصمیم داشتم تمام وقت کتاب بخونم اما تمام وقت نشد. تونستم ۴۰ صفحه بخونم. بقیه روز را از نظر روحی در حالت تعادل نبودم با روزگار در حال جنگ بودم. با خودم. به مسایل ریز و درشت خودم فکر کردم. به دوستی های بی ریشه و بی رمق دیروز و امروز فکر کردم. شش سال تمام در یک محیط کاری با همه دوست بودیم اما وقتی آمدم بیرون گویی هیچ نبودم و گویی هیچ دوستی نداشتم. به آینده ای که هیچ نقشی نمی توان در آن داشت با اینکه دولت ها چقدر راحت مرمانشان را در سخت ترین شرایط قرار می دهند تا حکومت خودشان برقرار باشد. به حکومت های مختلف فکر کردم.
🔹به این فکر کردم که جهان چگونه شده است که یک رئیس جمهور در دنیا قادر است زندگی آدم معمولی مثل مرا تحت تاثیر اندیشه ها و دستوراتش قرار دهد. اینکه حتی لوازم یدکی ماشین زپرتی مه هم در بازار نباشد و یا آنقدر آشغال باشد که خریدنش مساوی دور ریختن پول محسوب شود. پولی که با صرف عمر بدست می آید را با خرید لوازم بی کیفیت دور می ریزیم. اینکه چرا امپراتوری ایران به این روز افتاده که ینگه دنیا بر زندگی ما حکمرانی کند و دیگران بر عقل و ذهن ما. 

🔹باز دلم را آرام کردم به اینکه خودم مسئول سرنوشت خودم هستم. به اینکه حدا گفت سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهیم مگر اینکه خودشان بخواهند.
🔹و من فکر کردم ما کی می خواهیم ؟ و یا چه می خواهیم؟ و یا بقول دوست قدیمی ام ناصر ع. ما هیچوقت نفهمیدم چه می خواهیم؟ فقط همیشه گفته ایم نمی خواهیم. هیچوقت نگفته ایم چه می خواهیم ! 
🔹اما ما تا کجا مسئول خویش هستیم؟ نمی دانم!
در این گیر و دار احساسات لطیف آدم نابود می شود و می میرد اما زندگی هنوز هست، هنوز امید نمرده است.

🔹امروز مجدد به این موضوع فکر کردم که مرز خوب و بد کارها کجاست ؟ کارهای ما چه موقع خوب و چه موقع بد است؟
🔹دقایقی قبل تماشای فیلم "یک سال بسیار خشن" (The most violent year) را تمام کردم. فیلم را بدون زیر نویس و به زبان اصلی دیدم. نمی خواهم همه فیلم را تعریف کنم اما بخشی از فیلم را که مربوط می شود به سوالات من برایتان می نویسم: 
🔸مردی صاحب شرکت بزرگی است وی بدهی بالا می آورد و تلاش می کند تا پود جور کند. وام بگیرد ولی موفق نمی شود. شب آخر وقتی خسته و نا امیر به خانه بر می گردد زنش به او دفترچه حساب بانکی را می دهد که مرد با پول های آن حساب می تواند همه بدهی هایش را پرداخت کند.
مرد از زن می پرسد: پول ها را از کجا اورده ای؟
_ از پول های شرکت برداشتم.
_ از کی؟
_ از همون روز اول.
مرد عصبانی می شود به زنش می گوید تو دزدی کردی.
🔸زن می گوید: گفتم شاید یک روز بدردت خورد. 
روز بعد مرد کل بدهی اش را با پول هایی که زنش از شرکت دزدیده بود پرداخت می کند.
امروز یاد گرفتم: 
🔹درست و نادرست بودن اعمال ما مثل همه چیز دنیا نسبی است. هیچ چیز در دنیا مطلق نیست.
خدایا از اینکه هنوز هستم ازت متشکرم.
#امیربرات_نیا 
۱۰ بهمن ۱۳۹۸
t.me/NasimeKhoshRZ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 31 January 20 ، 14:28
امیر برات نیا

‍ #یادداشتی بر فیلم 
#طناب (Rope) ۱۹۴۸
ساخته: آلفرد هیچکاک 
تا جایی که یادم می آید. اولین بار نام آلفرد هیچکاک را روی جلد کتابی پشت یک ویترین کتابفروشی در یکی از خیابان های فرعی خیابان نخریسی دیدم. آن موقع به نظرم اسم جالب و جذابی بود. هنوز هم هست. دلم می خواست کتاب را بخرم. قیمت کتاب خیلی گران بود. من قادر به خریدنش نبودم. تا الان هم هیچوقت کتاب های آلفرد هیچکاک را نخریدم.

چند سال پیش فیلم "روانی" اثر این کارگردان بریتانیایی را دیدم و از تماشای فیلم لذت بردم. فهمیدم هنر هیچکاک در استفاده از موضوع های پیش پا افتاده و بهره گیری از هوش و خلاقیت ذاتی اوست. اوایل که فهمیدم موضوع فیلم های هیچکاک قتل و جنایت است فکر می کردم که آلفرد مرد بسیار شجاعی می بایست بوده باشد اما بعدها در یک فیلم مستند که به زندگی و آثار و اندیشه های او می پرداخت متوجه شدم هیچکاک بسیار آدم ترسوئی بوده است. 

داستان فیلم های او ساده هستند اما به قدری فنی روایت می شوند که هیچگاه فیلم هایش کسل کننده نبوده و هنوز هم کسل کننده نیستند. درست مثل همین فیلم طناب که تمام حوادث در داخل یک آپارتمان اتفاق می افتد و دوربین ثابت است. استفاده بجا و درست از تمامی امکانات و آشنایی او با زبان سینما باعث خلق آثار بیادماندنی از وی شده است.

در فیلم طناب با قصه ای قتلی روبرو هستیم که فلیپ و براندون آنرا با طناب انجام می دهند و دوست خودشان ، دیوید، را خفه می کنند. آنها همزمان مهمانی ترتیب می دهند و نامزد، پدر و مادر، دوست نامزد دیوید و معلم سابق شان را هم دعوت می کنند. میز شام روی صندوقی چیده می شود که جنازه مقتول داخل آن است. 
نکته برجسته فیلم زمان داستان با زمان فیلم یکسان است.

مهم ترین نکته قابل توجه فیلم اندیشه حاکم بر داستان فیلم، انسان های برتر و خود بزرگ بین به خود حق می دهند تا انسان های پست و احمق را نابود کنند. 

نکته دیگر این که ما به عنوان بیننده در تمام طول فیلم نمی دانیم باید از قاتل حمایت کنیم و یا او را  لعن و نفرین کنیم اما ناخودآگاه در تمامی صحنه ها نگران لو رفتن جنازه مقتول هستیم. این نگرانی نمی دانم بخاطر پدر و مادر و نامزد دیوید هست یا قاتل. البته در بیشتر سکانس ها نگران حال قاتل هستیم. در حقیقت نمی توانیم خودمان را قانع کنیم که از نیک و بد حمایت کنیم، نا خواسته با مجرم همزاد پنداری می کنیم و گاهی ناخواسته از جانی حمایت می کنیم.

در پایان فیلم ما به این می اندیشیم که مرز بین خوبی و بدی چیست؟ و چرا در درون ما بدی وجود دارد که البته پنهان است و ما در بسیاری از مواقع از این بدی پنهان، حمایت می کنیم. 

اکثر ما فکر می کنیم وجودمان پر است از خیر و نیکی اما هیچکاک ما را با بدی موجود در درون ما آگاه می کند. این موارد را می توانیم در تمام طول فیلم در وجود خودمان مشاهده کنیم که نگران لو رفتن محل اختفای جنازه هستیم.

با دیدن فیلم می آموزیم، همیشه قادر نیستیم مدافع نیکی باشیم و گاهی مدافع بدی هستیم. بد فهمی اندیشه ها و فرضیه ها در تمامی طول تاریخ باعث بدبختی های بی شماری در زندگی بشر شده است. انسان برتر و انسان پست تر نداریم. همه انسان ها حق زندگی، حق آزادی بیان، و حق تعیین سرنوشت خویش را دارند.
#امیربرات_نیا 
۷ بهمن ۱۳۹۸
t.me/NasimeKhoshRZ

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 27 January 20 ، 23:52
امیر برات نیا

#راز_سوم 
امروز ظهر نخوابیدم. از شبکه تماشا فیلم سینمایی ساعت اسلحه به صورت سیاه و سفید را تماشا کردم. فیلم مربوط به حدود یک قرن پیش بود و به مساله مشکلات روانی انسان پرداخته بود. روان شناسی با اسلحه خودش به قتل می رسد. دخترش مدعی است که او خودکشی نکرده است اما همه شواهد موجود حاکی از آن است که روان شناس خودکشی کرده است. 

دوست روان شناس  که روزنامه نگار است با صحبت با دختر روان شناس تلاش می کند تا ادعای دختر را بررسی کند و با این فرض که قاتل یکی از بیماران دکتر بوده به سراغ آنها می رود تا اینکه سرانجام پی می برد ....

آنچه برای من پس از دیدن این فیلم در ذهن و جانم رسوب کرد و ته نشین شد جمله ای بود که روی دیوار دختر روان شناس نوشت:" راز سوم" یا " سومین راز" :
دختر به دوست پدرش می گوید سه تا راز داریم: 
1. رازی که می توانیم آن را به دیگران بگوییم
2. رازی که  حتی آنرا به خودمان هم نمی گوییم
اما راز سوم : " حقیقت " است.
در همه دادگاه ها اگر دقت کرده باشید وقتی محکمه نیاز به شاهد یا شاهدان دارد افراد را در دادگاه حاضر می نمایند و این افراد قسم می خورند که "حقیقت" را بگویند. حقیقت همان راز سوم است. حقیقت ماجرا.

هرکسی برای خودش داستانی و رازی دارد. بیشتر رازهایی که ما برای هم تعریف می کنیم از نوع راز اول است که قادریم آنرا برای دیگران یا حداقل یک نفر دیگر بازگو نماییم. هر چند که در کتاب های ابتدایی ما از زبان سعدی آموخته ایم چنین کاری نکنیم که هر کسی دوستی دارد برای خودش و آنچه ما بین دو دوست گفته شود یعنی همگان اطلاع خواهند یافت.

اما ما راز دوم را هیچگاه بر ملا نمی کنیم چون راز است و افشای آن ما را از بودن تهی می سازد و خود کمر به نابودی خویش می بندیم و عقل ما را از چنین کاری برحذر می دارد. دیگران اگر به این راز ما آگاه شوند می توانند هست های ما را نیست کنند.

اما راز سوم را گاهی ما و گاهی کارآگاهان فاش می سازند. حقیقت خودش تلاش می کند تا بر ملا شود ، اگر  خوب توجه کنیم، 
خوب ببینیم
خوب گوش کنیم
خوب بشنویم
و خوب زنجیره های دیده شده را به هم متصل کنیم. 
شما آیا رازی دارید؟
راز دوم را چگونه سر به مهر نگه می دارید؟
راز سوم درباره شما چیست؟
۵ بهمن ۱۳۹۸
#امیربرات_نیا 
@AmirBaratnia 
t.me/NasimeKhoshRZ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 27 January 20 ، 18:43
امیر برات نیا

یادداشتی بر فیلم سینمایی برف شکن 

دو سه روز قبل رفتم سراغ آرشیو فیلم های سینمایی ام. از بین فیلم های موجود، فیلم Snowpierce را که قبلا چند دقیقه اولش را دیده بودم انتخاب کردم. هیچ مطلبی درباره فیلم نمی دانستم. فیلم تولید ۲۰۱۳ است. فیلم را در چند قسمت دیدم. فرصت دیدن فیلم دو ساعته پیوسته امکان نداشت. داستان فیلم ساده و همه اتفاقات  ان در داخل یک قطار در حال حرکت رخ می دهد.  قطاری که به مقصد نامعلومی با تمام سرعت ممکن در حال حرکت است.

جهان بیرون از قطار یخزده و پوشیده از برف و سرماست. داخل قطار آدم ها به دو گروه تقسیم شده اند. حاکمان، پولداران و قدرتمندان و گروه دیگر فقرا. هر کدام رهبری دارند. کرتس رهبر فقرا و ویلفورد رهبر ثروتمندان و صاحبان قدرت هستند. 

فیلم در عین اینکه پر است از صحنه های اکشن و خشن که البته برای بسیارز از افراد به هیچ وجه مناسب نیست اما مبنای ساخت آن بر پایه اندیشه های عمیق فلسفی کارگردان کره ای فیلم ساخته شده است.

باید فیلم را دوبار تماشا کرد، یکبار در شکل اکشن و بار دوم با تعمق و تفکر در صحنه صحنه فیلم. در این یادداشت برداشت خودم را از فیلم در چند پاراگراف کوتاه می نویسم. به عنوان یک فیلم خوب توصیه می کنم حتمان ببینید.

قطار سمبل دنیای ماست که در مسیر نامعلوم و معینی در حرکت است. دستورات و مقرراتی که رهبر ثروتمندان می گوید در قطار حاکم است. جهان بینی و ایدئولوژی حاکم بر قطار اندیشه های فیلفورد است. افراد معمول جامعه از نحوه زندگی او اطلاعی ندارند. 
در سکانسی برخی از صحبت های او از زبان زیر دستانش بیان می شود . در بیرون از قطار همه چیز یخ زده است. هیچ موجود زنده ای نیست. اگر کسی از قطار خارج شود از سرما خواهد مرد و چیزی جز مرگ در انتظارش نیست. ترس از مردن باعث ماندن در قطار، عدم خرابکاری و اطاعت بی چون و چرا شده است. اما رفتار بد قدرتمندان باعث تقویت این اندیشه می شود که بر علیه جب  حاکم قیام کنند. 

انقلابیون موفق می شوند با رهبری کرتس وارد قلمرو ثروتمندان شوند. وقتی فضای ان سوی درها را می بینند مات و مبهوت می شوند تازه متوجه می شوند که چه کلاهی سرشان رفته. دیدن باغ های میوه، غذاهای متنوع، گوشت، مدرسه، آموزش، امکانات تفریحی ، سالن های زیبایی و ... آنها را به تعجب وا میدارد با امکانات ادم های پولدار اشنا شوند تا اینکه رهبر انقلابیون با رهبر قطار دیدار می کند.
دنیای داخلی قطار دنیای آدم های فقیر و ثروتمند است. دنیای قطار به ما یاداوری می کند که ادم های همه جوامع در اثر تنش گاهی انقلاب می کنند و خواستار برخی از مسایل و حقوق انسانی مثل: آزادی، عدالت، حاکمیت قانون می شوند. اما در گذشت زمان اهداف انقلاب فراموش می شود و روزگار همانی می شود از قبل بوده.

انقلابی خالص تا پای جان حاضرسا بجنگد و افق  دیدش به آینده است، هدفش رسیدن به پیروزی واقعی است. می توان به این سوال ساده پاسخ داد که آیا انقلاب حاصل افکار انقلابیون است؟ یا آنها عروسک های خیمه شب بازی بودند که عروسک گردان آنها رهبران قدرت بودند؟

اما زیباترین سکانس فیلم جایی است که بالاخره انقلابیون با به اتش کشیدن قطار باعث انفجار و ایجاد صدای وحشتناک و به طبع آن ریزش بهمن در مسیر کوهستانی قطار می شوند. قطار از ریل خارج می شود، واگن ها جدا می شوند. کسانی که زنده مانده اند از قطار خارج می شوند، در این میان مادری به همراه دخترش روی برف ها راه می روند و به افق چشم می دوزند هنوز باور دارند که از سرما خواهند مرد و هیچ موجود زنده ای وجود ندارد اما ناگهان چشم شان به خرس سفیدی می خورد که روی کوه دارد بالا می رود. با دیدن خرس سفید دنیای ذهنی آنها در هم می شکند. باور ذهنی شان تغییر می کند. شاید بتوان گفت دنیایی جدید در پیش رو می بینند و امید در جان و روحشان جوانه می زند. 

برداشت آزاد از کل فیلم:

دیوارهای ذهنی را که دیگران برای ما درست کرده اند را درهم بشکنیم و ترس را در وجودمان از بین ببریم تا بتوانیم به دنیای جدید و زندگی جدید پا بگذاریم. قدرتمندان همیشه می خواهند ما را کنترل کنند.

#امیربرات_نیا 
t.me/NasimeKhoshRZ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 January 20 ، 22:46
امیر برات نیا

فیلم کوتاه با موضوع طمع

THe Black Hole





دریافت
مدت زمان: 2 دقیقه 22 ثانیه


 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 22 January 18 ، 09:34
امیر برات نیا