امیر برات نیا

سایت شخصی

امیر برات نیا

سایت شخصی

باستر اسکراگز

Friday, 27 March 2020، 09:48 AM

 ‍ #یادداشتی_بر_فیلم
#باستر_اسکراگز

امروز ۵ فروردین ۹۹ در بیست و هشتمین روز #قرنطینه_خانگی فیلم باستر اسکراگز به کارگردانی جوئل و ایتن کوئن را تماشا کردم. فیلم زیبا و جذاب و خوش ساختی است، البته برخی منتقدین با این گفته من مخالف هستند و فیلم را ضعیف می دانند اما برای من به عنوان یک تماشاگر معمولی تفکر زا و تامل برانگیز بود.

فیلم یک داستان نیست. کتابی است در شش فصل. اول فیلم خیال می کنید با یک فیلم وسترن طرف هستید و خیلی هم زیباست، صحنه های وسترنی فیلم مخصوصا در قسمت اول آدم را جذب می کند.فیلم طنز و حقیقت تلخ را همزمان  به ما نشان می دهد، اگر اشتباه کنی محکوم به مرگی و اگر روزی فکر کنی که بهترین و برترین هستی لحظه مرگت فرا رسیده. گاهی اولین اشتباه آخرین اشتباه آدم محسوب می شود.

شخصیت ها و قهرمانان و ضد قهرمانان داستان با همدیگر درگیر هستند و تلاش می کنند به هدف خودشان برسند، هدف را درست بزنند و هوشمندانه و زیباتر بزنند. اما نقطه مشترک همه کشتن آدم هاست. خودکشی و دیگر کشی. سوالی که در ذهن شکل می گیرد چرا تاریخ بشریت با کشتن همدیگر و گاه کشتن خویش عجین شده است. و چرا پایان جهان و رسیدن به صلح جهانی نیز باید با کشتن شکل بگیرد.

دنیا بازی های بی شماری بر سر آدم می آورد، گاهی این بازی ها طنز و گاه جدی است. اما پایان کار آدمی مرگ است. مرگ تا وقتی برای ما رخ نداده و از ما دور است جذاب و قابل پیگیری است اما وقتی خودمان رودر روی مرگ قرار گیریم دیگر نه جذاب است و نه خنده دار و قابل پیگیری.

در بخش بلیت غذت یاوسیله «امرار معاش» مرد کالسکه چی که از طریق آدم بی دست و پا امرار معاش می کند وقتی می بیند کار و کاسبی اش کساد شده، مرغ زیرکی می خرد و او را به داخل رودخانه پرتاب می کند. انسان با دیدن این صحنه به این می اندیشد که خشونت آدمی حد و اندازه ای ندارد و گاهی برای غذا مجبور است آدمی را نابود کند. دردناک ترین رفتار انسانی.

در بخش دیگر دختر شانس زندگیش را به صدای سگش می فروشد، او که فرصت زندگی و ازدواج پیدا می کند وقتی صدای سگش را می شنود به دنبال آن می رود. در میان حادثه چند لحظه صبرش را از دست می دهد و جانش را هم. می شود آموخت که هیچ وقت چیزهای باارزش زندگی را با خواسته های بی ارزش عوض نکنیم.

اما تفکر بر آمیز ترین بخش فیلم، بخش پایانی «مردن نمی میرد» است. ۵ نفر در یک کالسکه دارند می روند سفر. با هم گفتگو می کنند. گفتگوهایی که اندیشه افراد را درباره انسان به چالش می کشاند و هر دیدگاه آدم را به تفکر وا می دارد.

شکارچی می گوید: آدم ها همه یکی هستند مثل موش خرمایی.
خانم مسافر می گوید: آدم ها دو گروه هستند: نیکو کار و گناه کار. مرد فرانسوی: اظهار می دارد که انسان منحصر بفرد است، محصول مشخص تاریخ و طبیعت. هرکسی برای خودش زندگی می کند و عشق از سالی به سال دیگر فرق می کند و پایدار نیست.

اما دو نفر دیگر هستند که کارشان قبض روح است و مرده ای را در بالای کالسکه برای گرفتن جایزه با خود می برند. آنها می گویند از نظر ما انسان ها دو نوع هستند: مرده و زنده. آنها اظهار می دارند برای تبدیل شدن انسان زنده به مرده برایشان داستان می گوییم تا نفهمند و گیج شوند و بمیرند.

پایان فیلم با مرگ پایان نمی یابد با چیزی فیلم پایان می یابد که می شود نامش را گذاشت بازی مرگ. آنها در شهری از کالسکه پیاده می شوند که خود نمی دانند کجاست. آنها ارواح خیال زده ای هستند که همراه با شکارچیان روح وارد شهر فورت مورگان در عالم دیگر می شوند.

توصیه می کنم فیلم را ببینید. سوالی در ذهن باقی می ماند آدم که می داند می میرد چرا گاهی عمرش راصرف کشتن دیگری می کند.

زندگی را نمی دانم باید جدی بگیرم یا شوخی مضحکی. هر چه هست تا وقتی روح و جسممان با هم هستند باید زیست و از زندگی لذت برد.

#امیربرات_نیا
۵فروردین۱۳۹۹
♦️🌷🍁🌷🌷🍁🌷🍁♦️
t.me/NasimeKhoshRZ
@AmirBaratnia

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی