امیر برات نیا

سایت شخصی

امیر برات نیا

سایت شخصی

۴۴ مطلب با موضوع «ادبیات :: زندگی نگاره» ثبت شده است

 #آدم_دیروز_و_امروز
🍁اگر آدم دیروز باشی، می توانی با اطمینان بگویی امروزت از کجا شروع می شد؟
و
🍁اگر آدم امروز باشی می توانی به یقین بدانی دیروزت کجا تمام شد؟
📚دلم می خواست به این دوتا سوال عاشقانه جواب می دادم. یعنی حرف دلی می نوشتم برای اهل دل اما بگذریم. می خواستم درباره موضوع دیگری حرف بزنم. موضوعی که امروز و همه روزهای عمرم درباره اش اندیشه ام و می اندیشم. اما حرف امشب...
🌺
هیچ راه گریزی برای آدمی وجود ندارد، زندگی در جلوی ماست و ما آگاهانه به جلو می رویم در حالیکه می دانیم مرگ پشت سر ما ایستاده است   به زندگی لبخند می زند. باز می دانیم که در انتهای زندگی مرگ را ملاقات خواهیم کرد. شادی زندگی و زیستن را هر روز می خواهیم. هر روز بیشتر از دیروز. بیشتر از حتی لحظه قبل. زندگی تا وقتی زنده هستیم مال ماست.
زندگی را عاشقانه زندگی باید کرد، حتی اگر همراهت یا همراهانت تو را عاشقانه دوست نداشته باشند اما تو می توانی عاشقانه حداقل خودت را و وجودت را و به قول نویسنده ای عاشق خویشتن خویش باشی.
♦️
چه آدم دیروزمان باشیم و چه امروزمان، سهم زندگی الان در اختیار ماست، فرصت شاد بودن و شاد زیستن را بر باد ندهیم.
#
امیربرات_نیا
۲۸مهر۱۳۹۸

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 October 19 ، 06:05
امیر برات نیا

‍ #پائیز
پائیز ۹۸ هم مثل همه پائیزهای زندگی خواهد گذشت. همانطور که برای اولین بار پائیز ۴۸ گذشت. این ۵۰ تا پائیز برای من همیشه پر بوده است از خاطرات. خاطراتی که می توان در ۵۰ فصل پائیزی آنها را باز گفت یا باز نوشت.
🍁پائیز ۵۵ فصل شکوفا شدن آموزش بود. در اولین روز رفتم دبستان البرز با درخت های افرا، با خانم معلم جوان، زیبا، مهربان آشنا شدم. او مرا به گلشن زبان فارسی آشنا کرد، نوشتن و خواندن آموزاند، دوستش داشتم و دارم هرچند دیگر ندیدمش.
🍁پائیز همیشه فصل شروع بوده است، برای خیلی کارها و خیلی حوادث و رخدادها. درب شهر علم و دانش به روی همه ما در مهر پائیز بازشده است و همیشه کلاس اولی ها جالب و جذاب بوده اند. مثل پائیز ۹۵ وقتی با ... رفتیم شاهرود و پائیز ۹۸ با ... رفتیم دانشگاه آزاد مشهد. به ... حرف هایی زدم که به  ... نزدم. اما به هر دو گفتم: "عشق در صندلی های خالی دانشگاه یافت نشود، عشق را باید در صداقت و پاکی دل ها یافت و گفتم که ارزش آدمی به عشق و دلش هست.
و باز پائیز بوی شروع دارد. پائیز آغازیدن است، پائیز شروع یک مرحله جدید است.
🍁پائیز برای من همیشه پر بوده از کتاب و خریدن کتاب. بیشترین کتاب ها را در پائیز خریده ام و بیشترین تعداد را در پائیز خوانده ام. پائیز همیشه برای من اول راه بوده است و گاهی آخر رفتن و یا ایستگاه پایانی بوده برای مرحله ای درست مثل پائیزی که دیگر به دبستان نرفتیم یا پائیزی که دیگر به دبیرستان نرفتیم. و ...
🍁پائیز ایستگاه ایستادن و تماشای رنگارنگی پائیز در چشم مست معشوق است. پائیز غروب ش زود می رسد و ما را به کنج دنج خانه ها و کتاب و چای و دم نوش می کشاند و صفحه سفید کاغذ مرا به نوشتن می خواند. چراغ می افرازیم و دل به شعله و شمع می دهیم و انار دلمان را باز می یابیم و شهرزاد قصه گو  قصه دلش را می گوید و من می نویسم تا در صبح سرد پائیز روی برگ های خیس خورده قطرات شبنم متولد شوند.
🍁 پائیز با بوی گل مریم برایم خاطره است. پائیز با این گل و این بو هرگز تکراری نخواهد شد، پائیز تکرار ناپذیر است، تازه تازه و ناب ناب است. پائیز مزه انار قند و ترش می دهد، مزه ملس انارهای خوش رنگ. رنگ سرخ انار و بوی تازه سیب فضای مهر را معطر کرده است.
🍁 پائیز بوی امید می دهد، حتی در لحظه هایی که دلتنگ دلتنگ باشی. پائیز با رنگ هایش پایان دلتنگی هاست. چون  رنگ و بوی تو را دارد.
#امیربرات_نیا
۱۲مهر۱۳۹۸

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 16 October 19 ، 05:56
امیر برات نیا

تالار ترحیم مشهد
#تالار_ترحیم_مشهد
♦️ظهر داشتم برمی گشتم خانه. در ترافیک حدفاصل سه راه راهنمایی تا میدان ملک آباد گیر افتاده بودم. ناگهان تابلویی جدید در آن سوی خیابان توجه مرا جلب کرد. روی تابلو همانطور که در عکس پیوست دیده می شود نوشته شده بود: "تالار ترحیم مشهد". تعجب کردم.
🖍 البته این روزها خیلی چیزها تغییر کرده و خیلی از مکان ها هویت خودشان را از دست داده اند یا  تغییر کاربری داده اند. تعجب من بیشتر بخاطر این بود که این تابلو روی سر درب ساختمانی نصب شده بود که حداقل نیم قرن نامش "#تالار_داریوش بود.
🖊بسیاری از مراسم های عروسی آدم های سرشناس و مهم شهر روزگاری فقط و فقط در این تالار باشکوه برگزار می شد. شکوه و عظمت خاصی داشت. گویی تالار داریوش بعد از نیم قرن زندگی و برگزاری مراسم عروسی و شادی فصل خزانش فرا رسیده است و خودش در درجه اول مراسم ترحیم خودش را در درون خودش برگزار می کند. البته چند سال قبل بوی این مردگی را زمانی از این تالار شنیدم که مراسم شب هفتم یکی از اقوام دور در آن برگزار  شد. آن شب فکر نمی کردم که روزی زیباترین و بزرگ ترین و گران ترین تالار عروسی شهر #مشهد روی سردربش نوشته شود:"تالار ترحیم مشهد".
🖌اما امروز دیدم این اتفاق افتاده، آنهم بصورت رسمی. معنی این تابلو این است که دیگر در این تالار هیچ عروسی برگزار نخواهد شد و من و همه کسانی که با این تالار خاطره دارند باید مفهوم شادی پیوسته با این مکان یا مفهوم عروسی که هویت این تالار بود را از یاد ببرند و یا اینکه دیگر نامی از آن نبرند. این تابلو به من گفت که آنهمه عظمت فروپاشید و این مکان به محل برگزاری مراسم ماتم و سوگ تبدیل شد. باز برایم یادآوری شد که تمام عظمت ها روزی در هم می شکند. نابودی خاطره ها در شهرهای ما خیلی سریع رخ می دهد و تا چند سال آینده مشهد برای بچه های مشهد شهر بی خاطره خواهد شد. کاش می دانستیم که هویت ما در گرو هویت مکانی است که در آن زندگی می کنیم. هویت شهرمان به مکان هایش، به تالارهایش، به آب نماهایش، به بازارهایش، به میدان هایش، به باغ هایش و همه عناصر کالبدی شهر است. شهر ما را از ما نگیرید. بگذارید خاطره هایمان در شهر زنده باشند.
🖊نکته آخر: البته تغییر کاربری این مکان چون در نوع خود پیشگام است و اولین تالار ترحیم رسمی مشهد می باشد، پر رونق خواهد بود و باز مراسم ترحیم بسیاری از توانگران و سرشناسان شهر باز هم در این تالار برگزار خواهد شد. به نوعی هجرت برای برگزاری مراسم ترحیم  از مسجد و حسینیه ها به تالارهاست. نماد دیگری برای عبور از سنت به مدرنیته.
🖍 از زاویه دید طنز تلخ هم می توان چنین نوشت: کسانی که روزی مراسم عروسی شان را در این تالار برگزار کرده بودند، در آینده دور (بعد از ۱۲۰ سال) مراسم ختم خویش و یا شریک زندگیشان را در آن برگزار خواهند نمود.
♦️سخن آخر: مردم شهر، شهر را بی خاطره و بی هویت نکنیم.
#امیربرات_نیا
۱۴مهر۱۳۹۸
نظرات خود را با ای دی زیر درمیان بگذارید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 14 October 19 ، 05:59
امیر برات نیا


هشت و نیم شب بود که تصمیم گرفتم که برم سمت پارک #صفا. نزدیک ترین و بزرگ ترین پارک به خانه من. مثل همیشه حاشیه بلوار فکوری را پیاده طی می کنم. از جلوی دکه پلیس راهنمایی و رانندگی کنار میدان دلاوران رد می شوم. از ضلع غربی وارد پارک می شوم. سمت راست حاشیه میدان آب نمایی است که روشن است صدای شرشر آب در فضا پخش شده و در جلوی آب نما ردیفی از وسایل ورزشی است. یکی از این دستگاه ها را امتحان می کنم. و بعد راهم را می کشیدم و به سمت مرکز پارک ادامه مسیر می دهم.
آنچه خواهم نوشت مشاهدات من است و قضاوتی ندارم. کناره های مسیر خانواده ها فرش پهن کرده اند و کنار هم نشسته اند. بیشتر افراد یا سرگرم خوردن هستند یا حرف زدن. برخی هم سرشان با نوزادان گرم گرم است. این ها چند سکانس از زندگی عادی هستند. 
چند جوان روی دیواره سیمانی نشسته اند. همگی گوشی در دست در حال کند و کاو هستند و هراز گاهی نیم نگاهی نیز به  اطراف میاندازند.  اما مرکز توجه شان گوشی و پیام رسان های فعال است. 
از کنار آنها رد می شوم. تعدادی از نوجوانان کفش های اسپرت به پا دارند. اکثرا پسر. دو تا دختر نوجوان هم در بین شان هستند. همیشه هستند. یکی از دخترها به گردن پسری که نیم متر از او بلندتر است آویزان شده. دستان دختر دور گردن پسر است. پسر بی هیچ هیجانی ایستاده و دختر نه تنها با چشمانش که با همه وجودش او را تمنا می کند. به آرامی از آنها رد می شوم. 
روی نیمکت دیگر خانمی حدود سی ساله زنی آرایش کرده سیگاری رو لب گذاشته و پک می زند و چند ثانیه در ریه ها نگه می دارد و آرام به بیرون فوت می کند... حالت رفتارش زیباست ... اما وجودش پر از درد و غم و رنج است. شادی در روی چهره اش دیده نمی شود.
محوطه مرکزی پارک را رد می کنم در حالیکه خانواده ای دور  هم دارند میوه می خورند. 
مسیرم را به سمت درختان پایین کوه ادامه می دهم. این مسیر تاریک و خلوت است و خلوتگاه. خلوت های دو نفره، دختری یا پسری، خلوت مردی و دختری، خلوت مردی و زنی، خلوت زنی و پسری. همه جور این نوع خلوت ها را در این مسیر دیده ام اما دیشب فرق می کرد. چند َصحنه را می نویسم.  خلوت ها دو نفره است.
 پسری و دختری. پسر روی دیواره سنگی نشسته است. پاهایش را بشکل هفت باز کرده است. دختر در مرکز هفت ایستاده به شکل عجیب همه اضلاع و نقاط خطوط خاص بر هم مماس هستند تا متوجه من می شوند دختر نیم گامی به عقب می خزد اما بی تفاوتی مرا که می بینند جاذبه حس نیاز دوباره او را به درون ۷ می کشاند. همه چیز روی هم قرار می گیرد، پسر دختر را به آغوش می کشاند و چقدر دختر عاشقانه وارد این آغوش می شود. رد می شوم. 
چندین گام بالاتر سر پیچ جایی که از پائین دیده نمی شود دختری روبروی مردی ایستاده که ریش بلندی دارد. روی شانه های مرد در تاریکی ردایی دیده می شود، تعجب می کنم. مرد ردایش را باز می کند دختر به درون ردا می رود حالا فقط یک تن دیده می شود فقط من می دانم که آن هیکل دونفره است، آرام آرام به سمت شان می روم. مرد ردایش را باز می کند، تازه می فهمم ردا چادر دختر است، دختر فاصله می گیرد خودش را مرتب می کند. نگاهشان نمی کنم که بتوانند دمی بگیرند و راند بعدی را با آرامش انجام دهند. می گذرم. هنوز تا رسیدن به تندیس سیمرغ صد متری مانده است نیمه راه چشمانم خلوت دیگری را می بیند. اینبار خانم جوانی با چهره آرایش کرده و مدل جدید، لب های برجسته، گونه های کاشته شده و دماغ تراش خورده روی دیواره سنگی نشسته است. مردی با تفاوت سنی چند سال روبرویش  نشسته دست در دست یار خودش دارد. بر دستان سفید و نرم یار زیبایش بوسه می زند، به نجوا از او خواهش های روح و جسم را بیان می کند، قیافه خانم نشان از خوشایند بودن فرآیند است اما حال من کمی بد می شود با خودم می گویم این معشوقه باید به مردی که عشق اوست و عاشق اوست بگوید بلند شو عشق من. تو تاج سر منی. تو سرور منی.  اما لذت می برد او از این معاشقه...
می گذرم به پیچ آخر می رسم جایی که گنبد طلایی حرم امام رضا(ع) دیده می شود. سلامی  عرض می کنم. کمی می ایستم. به آسمان تاریک نگاه می کنم به نور چراغ های ردیف شده ماشین هایی نگاه می کنم که از بالای پل آزادی به سمت ما می آیند و در سایه درختان در سیاهی شب محو می شوند. شهر زنده،  پر جنب و جوش، آرام و روان می رود تا برسد به صبح. 
نگاهم را از حرم بر می گردانم دختری جوان، نه چندان زیبا تکیه داده به درخت، دفتری در دست، نگاهش به ردیف جمله های ردیف شده روی کاغذ است در سکوت و نور کم می خواند... نمی بینم چه می خواند اما می فهمم که دلش تنگ است. دلتنگ دلتنگ است... تنهاست ... 
سکوت و خلوت تنهایی اش را بر هم نمیزنم. قدم می زنم. می روم. رد می شوم. مسیر راهم شیب تندی دارد. سمت راست مسیر دیواره سنگی بلند دارد و خلوت است. دو پسر کنار هم نشسته اند. یکی دست انداخته دور گردن دیگری. پک می زند بر فیلتر سیگار. دودش را تقدیم می کند به هوای ناسالم. بعد پسر دیگر می فشارد می بوسد. نوازشش می کند. دستی بر رویش می کشد. نمی دانم دوستی که انتها ندارد و من گام بر می دارم  ولی در خیالاتم با خودم می گویم:  زندگی زیباست ایا؟! 
عشق را باید در کجا جست؟
راه رفته را بر می گردم. تماشا رفتن دردسر دارد. در راه بیتی که همیشه دوستش داشته ام را زیر لب زمزمه می کنم:

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

#امیربرات_نیا
۱۱مهر۱۳۹۸
@AmirBaratnia

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 04 October 19 ، 05:59
امیر برات نیا

#عقاید_یک_دلقک

کتاب عقاید یک دلقک  را محمد و مهرناز روز تولدم هدیه دادند، خوشبختانه جزو کتاب هایی بود که نخوانده بودم. کتاب را خواندم البته تا صفحه ۱۰۰. علاوه بر داستان آنچه که برایم جالب بود داستان کتاب نبود اما متن و گفتگوها به گونه ایست، یا حداقل برای من این شکلی بود که کلی سوال در ذهنم ایجاد کرد. می توان به این سوالات فکر کرد و به آنها جواب داد. می توان خواند و از روی آنها رد شد، درست مثل خیلی از مسائل. می شود مکث کرد و به جواب اندیشید. به روزگار فکر کرد و اگر توان بود راه جدیدی جست. 
همانطور که می خواندم برخی عبارت ها را و سوالاتی دا که به ذهنم خطور می کرد، آنها را نویسانده و با شما به اشتراک می گذارم اگر دوست داشتید پاسخ هایتان را به اشتراک بگذارید.

🌹این را می دانیم که می توانیم آدمی را در جایی نگه داریم اما " هرگز نمی شود مانع از پرواز روح دیگران به جایی شد که تمایل دارند بروند".
🌷در هر رویدادی کاملا خوش بین باشید، چون آدم باید در مسیر آب شنا کند و راه راست را برود.
🥀افراد یا متوجه می شوند یا نمی شوند... در هر صورت ما قادر به تغییر هیچ کدامشان نیستم. 
🏵وقتی عاشق کسی باشی بخاطر او خیلی کارها می کنی و بخاطر او خیلی جاها می روی. دوست داری نگاهش کنی. 
🌺رفتار آدم ها در خانه گاهی خیلی تغییر می کند. سردی در روابط آدم ها وقتی شروع می شود که زیر یک سقف می روند دیگر برایشان طرف دیگر هیچ خاصیتی ندارد، هیچ ویژگی ندارد گویی او همانی نبود که  سال ها دنبالش می گشتند. ... آن نیمه گمشده یا تمام وجود آدم. کنار هم بودن در خارج از خانه  برای همه زیباست اما برای چند نفر از ما در خانه بودن زیباتر است؟
🌸 تو مخ آدم چه می گذرد؟
🌼 چرا در عرفان و تصوف به یک واژه عجیب و غریب می رسبم؟ چرا "هیچ" می شویم و خودمان را "هیچ" می دانیم؟ و اگر هیچ شویم که دیگر نیستیم و اگر هیچ باشیم که دیگر خلیفه خدا را روی زمین نیستیم... پس چه هستیم؟
🌺 مجدد این سوال در ذهنم نقش می بندد: آیا عشق فیزیکی با عشق های دیگر فرق دارد؟ چه فرقی؟ 
چرا همه ما می خواهیم رابطه عشقی برقرار کنیم؟ و چرا نمی توانیم؟ چرا عاشق شدن سخت و دردناک است؟ چرا بعضی از زن ها بلد نیستند معشوقه باشند؟ معشوقگی یعنی چه؟ 
🌹شما در آغوش چه کسی احساس امنیت می کنید؟
🥀از داشتن چه کسی واقعا خوشحال می شوید؟ 
🌷آیا معصومیتی هست؟ پاک بودن یعنی چه؟
🌼آیا همبستر شدن با کسی که او را دوست داری و او هم تو را دوست دارد خیانت است؟ 
🌸زیباترین زن دنیا کیست؟ زیبایی در چیست؟ 
🏵احساس شرمساری در کجای رابطه نابود می شود و دیگر نیست؟ و یا چه وقت ما دیگر احساس شرمساری نمی کنیم؟ آیا چون در لحظه ای از زمان مرد شده ایم و یا چون زن شده ایم؟ 
🌹پول چقدر خاصیت دارد؟ پول به شما چه چیزی می دهد؟ آیا شرایط بی پولی همانی خواهد بود که در شرایط پولداری هستید؟
🥀چرا ثروتمند آن فقیران را تحقیر می کنند؟ حتی وقتی به آنها احسان می کنند؟ 
🌷آیا داشتن معشوقه هرزگی است؟
🌺 بهتر نیست بجای خوردن قرص های آرام بخش، معشوقه ای باشد که تو را آرام کند؟ با نگاهش ... با صدایش ... با وجودش ...
🌸چه روزهایی روزمرگی را خوب احساس می کنید؟
🏵 اگر شیطان دست از سر آدم بردارد همسایه ها که همیشه فضول هستند دست از سر ما بر نمی دارند... مگه نه؟
🌹وقتی زنی یا مردی ذهن شما را مشغول می کند. چه می کنید؟
🥀آیا متانت برای زنان زیبایی می آورد؟ یا متانت زن باعث جذابیت او می شود؟ 
🌷آیا تاکنون از نظری روحی خراب بوده اید؟ برای خوب شدن حال روحی تون چه می کنید؟
🌺 آیا باید امیال طبیعی خودمان را سرکوب کنیم؟ تا چه حد به احساساتمان باید توجه کنیم؟
🌼یکی از زشت ترین عبارت ها پس از پایان یک رابطه عاشقانه:" واقعا برای من قابل احترام هستید و دوست داشتنی. "
🌸گاهی بهتر است مسیر دیگری را انتخاب کنی و باید به راهت ادامه دهی و بروی..
🏵شما خودتان را کجا عرضه می کنید؟ به چه کسی می فروشید؟
🌹شما ارزش خودتان را در چی می دانید؟ الماس درونی تان را کجا می فروشید؟
ادامه دارد ...  
#امیربرات_نیا
۷مهر۱۳۹۸
@AmirBaratnia

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 30 September 19 ، 16:23
امیر برات نیا

دوستی دادم ناب. از آن دوست های دوست داشتنی که هر کسی دلش می خواهد داشته باشد. اهل کتاب و طبیعت و آرامش است. چهره اش و نگاهش به آدم آرامش می دهد. مهربانی در نگاهش موج می زند. زبانی دارد بس شیرین. اهل ماجراجویی و خطر کردن هم هست. گاهی کارهای خطرناک می کند. ترسناک!

گاهی کتاب می خواند اما با دقت. گاهی چیزی می نویسد، زیبا و تامل برانگیز می نویسد. من به نوعی همه نوشته هایش را می خوانم البته آنهایی را که منتشر می کند. خیلی ها را هم منتشر نمی نماید. می نویسد بعد پاره می کند و خودش و ماجراها را خلاص می کند. می رود پی کارهایش. پی زندگی اش. 

یکی از آدم های فعال روزگار ماست، اهل هنر است و تلاش و کوشش. این دوست، دوست داشتنی ترین دوست من است.

دوستی ما معلوم نیست کی شروع شد و از کجا آغازیدن گرفت، اما یک روز متوجه شدیم که داریم حرف هایی را به هم می گوئیم که به کم تر  کسی می توان گفت.

چند شب پیش که کمی دلگیر  بودم به دوستم زنگ زدم و گفتم حال دلم خوب نیست. 
اول تولدم را تبریک گفت. با این عبارت:" تولدت مبارک، روزگار وفق مراد."  
ازش تشکر کردم با این واژه همیشه تکراری خودم:" سپاس فراوان".
لحن صحبت و بیانش کمی رسمی شده بود. پیش تر با اسم کوچک همدیگر را صدا می زدیم. گفتم قبلا با اسم کوچک صدایم می کردی. حس بهتری داشتم. وقتی رسمی حرف می زنی دل گیر می شوم.

گفت: خب اول اینکه کم پیدایی و احوالی از ما نمی پرسی. بعدش هم حقت همینه که با تو رسمی حرف بزنم.
گفتم : چه کار بدی مرتکب شدم که حقم باشد؟ اگر می بینی کم پیدایی سرم شلوغه و دلتنگ و دل گیرم.
گفتم: عزیز جان . کم آورده ام و به کارهای مورد علاقه ام نمی رسم. هیچ کار جالبی انجام نمی دهم. روزها تکرار دیروز شده اند و گذر ثانیه ها آدم را اذیت می کند. 

گفت: وایستا. یک نفس بگیر. ... نگاه کن. ... به کارها... دوباره .... بعد دوباره شروع کن.
می خواستم کمی برایم حرف بزند، چون کم حرف است اما مثل معدن طلاست، همان کمش هم به دنیا می ارزد. گاهی اصلا حرف نمی زند. باید چیزی می گفتم که چیزی می شنیده باشم. 
گفتم: نفسم بریده شده... نفس بریده باید کجا برود؟  
گفت: این اداها چیه از خودت در میاری؟
کلی خندیدیم.
گفت: امیر پاشو خودتو جمع کن بابا! .... "یادت باشه هیچ کس بجز خودت نمی تونه حالتو خوب کنه." 
گفتم: دمت گرم مشتی. اما حال دل آدم گاهی با دیدن دوستان نابش خیلی روبراه می شه. مخصوصا که اکسیژن ناب باشند مثل تو. وقتی گفتگو می کنیم حال دل من مثل ساعت آرام و منظم و پیوسته روی درجه خوب کار می کنه!
خندید. گفت: امیر خوب کمه، باید حال دلت روی درجه عالی باشه. 
خندیدم. 

گفت: دفعه بعد که همو دیدیم و یا تماس داشتیم با حال خوب و پر انرژی بیا که صفایی دارد حال دل خوب. 
توی ذهنم سهراب آمد که گفت: دل خوش سیری چند؟
دیشب داشتم به حرف این ناب ترین دوست خودم فکر می کردم که هیچ کس جز خود آدم نمی تواند حال خودش را خوب کند.

حال دل شما را چه کسی خوب می کند؟ 
شما برای اینکه حال دلتان خوب شود چه می کنید؟
"حال دلتان خوب"
#امیربرات_نیا
۳مهر۱۳۹۸
@AmirBaratnia
🍇🍇🍇🍇🍇🍇
به جمع ما بپیوندید. با هم و از همدیگر بیاموزیم. یاد دهنده و یاد گیرنده باشیم.
👇👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAER-qZVqjdrjuFeB4g

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 27 September 19 ، 05:41
امیر برات نیا


#منوچهردانش_آموز

دیروز عصر وقتی ماشینم را در یکی از خیابان های بلوار رضا پارک کردم و برای شرکت در مراسم ختم شادروان #منوچهردانش_آموز به سمت مسجد توفیق را افتادم، فکر نمی کردم با منظره ای که در عکس انتهای متن می بینید مواجه شوم. پیاده رو از ابتدا تا انتهای مسجد پر بود از دسته گل های زیبا و قشنگی که هر کدامشان متن زیبایی برای عرض تسلیت نوشته بودند و در پایان هم نام آورنده دسته گل با پرینت رنگی خود نمایی می کرد. همه چیز مجلل و زیبا بود.

آقای #دانش_آموز را اولین بار در خانه ی #عزیز و #بابارضا دیدم آن زمان کودکی ۹ یا ۱۰ ساله بودم، درست یادم نیست، اما خوب می دانم که هنوز در دوره ابتدایی درس می خواندم. مردی قد بلند، خوش تیپ و با وقار و با ابهت بود. من بچه بودم. سلام کردم و جواب داد. آنروز در  مهمانخانه مشغول نوشتن شد، از دور همانطور که در باز بود نگاهی کردم. از اعداد و ارقام روی برگه ها و کتاب ها متوجه شدم که ایشان #معلم_ریاضی هستند.

بعدها متوجه شدم که ایشان دبیر جبر و مثلثات هستند. دایی #محمد_ نیکنام این را گفت. آن موقع در دبیرستان_فردوسی که یکی از دبیرستان های خوب #مشهد بود تدریس می کردند.
چند سال بعد باز نشسته شدند و در کلاس های کنکور به تدریس ریاضیات مشغول شدند. من سال آخر دبیرستان بودم. آن زمان بچه های پولدار کلاس ما در کلاس های کنکور ثبت نام کرده بودند. دبیر ریاضی کلاس های کنکور مشهور مشهد آقای #دانش_آموز بود. همکلاسی هایم برای من از تدریس عالی و زیبا ایشان خیلی تعریف کردند اما من هرگز نتوانستم پای درس ایشان بنشینم.
 
در طی این زمان گاه گاهی ایشان را در مراسم های مختلف می دیدم، اما باز هم در همان حد سلام و علیک.
 
این مختصر را نوشتم که بگویم نسبت من با ایشان فامیل دور بود. اما آنچه برایم مهم بود و هست اینکه جناب #دانش_آموز با بیش از نیم قرن تدریس در شهرمان آنهم تدریس خوب به عنوان یکی از معلم های برجسته، معروف و خوش نام مطرح بودند. اینک از میان ما رفته اند.
شاگردان ایشان که اکثرا جزو متخصصان شهر محسوب می شود، در مقام تکریم ایشان سنگ تمام گذاشتند.
دیدن منظره ای از گل و عرض تسلیت پس از درگذشت یکی از معلمان برجسته جای شکر گذاری داشت و نشان می دهد که اگر معلمان ما قدر خویش را بدانند و کار خود را به بهترین شکلی عرضه کنند شاگردان این خوب بودن را درک می کنند و زحمات معلمان شان را پاس خواهند داشت.
قبلا گاهی اوقات که از کنار مساجد بالا شهر  رد می شدم با چنین منظره و یا منظره های این چنینی مواجه شدم بودم. مسجد قبا، مسجد حضرت زهرای (س) سناباد، مسجد توفیق، مسجد سجاد و ... معمولا اینگونه مراسم و این نوع آوردن گل مخصوصا، اشراف، تجار، پزشکان معروف و در کل آدم های متمول بود.
گاهی هم در رسانه ها راجع به این تجملات نقدهایی می شد.
اما این بار از دیدن این صحنه خوشحال شدم، چون همه این کارها بخاطر بزرگداشت یک #معلم بود. کاش همه ما به جامعه معلمان احترام بگذاریم و قدر دان تلاش های آنان باشیم.
یک نکته را هم به خودم و همکاران یاد آوری می کنم که در کار تدریس باید عاشق بود و عاشقانه درس داد. آقای #دانش_آموز عاشق ریاضی بود و ریاضی را عاشقانه درس می داد.
از خانواده محترم #نجفی عذر خواهم اگر در حد مقام و جایگاه علمی ایشان نتوانستم آنگونه که شایسته هست بنویسم.
روحش شاد و یادش گرامی.
#امیربرات_نیا
۲۳شهریور۱۳۹۸

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 15 September 19 ، 07:12
امیر برات نیا

بخشیدن دیگران
 به این معنی نیست که رفتارشان « درست » بوده، بلکه
بخشیدن دیگران به این معناست که ما قصد داریم مسیر رشد و بهبود خودمان را ادامه دهیم و متوقف نشویم.
بخشیدن دیگران تشخیص بار مسئولیت است.
بخشیدن دیگران شکل دادن زندگی مان بر اساس شرایط خودمان است، بدون اینکه مسئولیت غیر ضروری را بر عهده بگیریم.

چند روز قبل با پسرم رفته بودیم داخل شهر، در هنگام برگشت می خواستیم از بازار محله خرید کنیم. وقتی رسیدیم زیر سایه درختی در کنار خیابان خالی بود. علی ماشین را به آنجا هدایت کرد. وقتی ایستادیم، ماشین ال نودی پشت سرمان ایستاده بود و بوق می زد. اول فکر کردم با دیگران کار دارد. رسم غلط جامعه ما که حاضر نیستیم از ماشین پیاده شویم و با ایجاد آلودگی صوتی غیر ضروری باعث سلب آسایش دیگران می شویم. تعداد بوق هایش که زیاد شد گفتم شاید با ما باشد. از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت راننده.
گفتم بفرمایید: گفت: ماشین تان را بردارید. من خانه ام اینجاست و می خواهم ماشینم را پارک کنم. کمی نگاهش کردم. ادامه داد، شما می  خواهید خرید کنید و بروید.
گفتم مگه قانونه؟
با پرخاش گفت: قانون چیه ؟ اینجا جلوی خانه من است.
یکبار دیگر نگاهش کردم. انتظار داشتم بفهمد.
دیدم نگاهش و شهوت خشمش نشان می دهد که احمق تر از آن است که این موضوع را درک کند.
بخشیدمش. به علی گفتم ماشین را جابجا کند. بعد بهش گفتم خیابان متعلق به همه است نه به شما. دیدم باز حرف خودش را می زند و تکرار می کند.
با خودم گفتم برخی ها خانه که می خرند انگار خیابان و جدول و سایه درختان حاشیه خیابان هم می خرند. دیگر نه نگاهش کردم نه حرفی زدم. سه نکته را با خودم مرور کردم.
یکی اینکه تا وقتی آدم های احمقی مثل این  آدم در جامعه باشند شعله نزاع های خیابانی همیشه فروزان خواهد بود.
دوم اینکه در مواجه با آدم های احمق بهترین کار کنترل خشم و بخشیدن آنهاست چون سلامت روانی و جسمانی ما مهم تر از همه چیز است.
و سوم اینکه در کشور امارات عربی متحده یک قانونی تصویب کرده بودند برای آدم هایی که نیاز داشتند حاشیه خیابان خانه خودشان را به عنوان پارکینگ اختصاصی داشته باشند. این جور آدم ها باید سالیانه حدود یک میلیون تومان به شهرداری پول پرداخت می کردند و شماره مجوز پارکینگ اختصاصی می گرفتند. هم سایر مردم می دانستند که نباید در حاشیه منزل این گونه افراد پارک کنن و هم این آدم ها هزینه خواسته های اضافه بر سازمانشان را به شهرداری و مردم پرداخت می کردند.

#امیربرات_نیا
#ترجمه_امیر
۱۹خرداد۱۳۹۷
@AmirBaratnia
@tarjomehamir
T.me/NasimeKhRZ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 09 June 18 ، 10:13
امیر برات نیا

 ناز بانو جان
دوست دارم بنشینم روی طاقچه پنجره اتاقت
تو را
صدایت را
تصویرت را
بوی عطر گل های پیرهنت را
نفس گرم دست هایت را
و
سکوت نهفته در نگاهت را
و
جام شراب لب هایت را
لحظه ای زندگی کم.!!!
#امیربرات_نیا
۱۸اردیبهشت۱۳۹۷

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 May 18 ، 12:57
امیر برات نیا

عشق داشت راه خویش می رفت
و من مسافر جاده عشق بودم
به درستی راه هیچ توجهی نمی کردم
مقصد عشق بود
لذت عشق بود
پاکی عشق بود
زیبایی عشق بود
آفرینش عشق بود
ناگاه در آن دورترها معبد عشق نمایان شد
دیدم نه تنها فاصله ی زیادی بین من و معبد است
که دیدم
راهی که من می روم
بن بست عاشقی است
و معشوق دلش به دیگر سوی است و
نگاهش نگران جایی دیگر
پرده نادیده گرفتن و جنون عاشقی را
لحظه ای کنار زدم
آفتاب صداقت غروب کرد
و من مسافر معبد عشق
در تاریکی به سوی نور راهم را تغییر دادم
 

امیر برات نیا
19 اسفند 96

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 10 March 18 ، 11:10
امیر برات نیا