امیر برات نیا

سایت شخصی

امیر برات نیا

سایت شخصی

۹۵ مطلب با موضوع «ادبیات :: یاد داشت های روزانه» ثبت شده است

#نذری_ماندگار
🏺از کوه که رسیدم خونه، دوش گرفتم و رفتم بروم خانه آقا #رضا_عصارگل برای گرفتن شله نذری. رفتم‌ بلوار امامت. وقتی رسیدم در خانه دیدم جمعیتی انبوه از زن و مرد پشت در ایستاده بودند و منتظر توزیع #شله. کمی منتظر ماندم. آقا رضا آمد دم در. سلام و  احوالپرسی کردیم. بعد آقا رضا خدیوی آمد. پشت سرش دایی محمد و خانمش. و بعد خاله اعظم.‌ کمی با آقا رضا خدیوی حرف زدیم.بعد رفتیم داخل. دایی احمد اقا و محسن آقا و محمد روحبخش هم بودند. من ظرف های شله را گرفتم ‌و برگشتم خانه.
🍁 #شله_حاج_آقای_عصارگل برای من خاطرات زیادی دارد. خاطرات ماندگار من با این #شله_نذری بر می گردد به چهل و اندی سال قبل موقعی که هنوز حاجی عصار گل زنده بود. خانه حاجی در خیابان احمد آباد، خ  بخارایی بود. تا جایی که یادم میاید در انتهای کوچه بود. یک خانه دو طبقه با حیاط ویلایی که کنارش یک باغچه کوچک هم بود. آن موقع آقا رضا پسر حاجی هم سن و سال ما بود.
🏺 آخر ماه صفر که می شد همسر حاجی که خاله ها به ایشان می گویند دختر عمو روضه می خواندند. روز آخر روضه هم مصادف بود با #شهادت #امام_رضا مراسم شله نذری داشتند. تو کارت های دعوت آنزمان که همیشه حاجی عصار گل چند روز قبل پخش می کرد نوشته شده بود "بیاد پدر و مادرم" . حاجی نذری اش برای آمرزش والدینش بود. مردان و جوانان خانواده روز قبل و شب قبل برای کمک جهت پختن غذا   بویژه چمبه زنی( کسانی که مشهدی نیستند بد نیست بدانند برای آماده شدن این غذای سنتی ویژه مشهد چندین ساعت باید محتویات دیگ را با چمبه که چوب های مخصوص و بزرگی است باید هم زده شود.) در خانه حاجی حاضر می شدند.
🍁 من و خانواده ام و سایر خاله ها و دایی ها که آنموقع بچه بودیم روز شهادت صبح می رفتیم خانه حاج آقای عصار گل. دیگ های شله که معمولا دوتا دیگ بود توی حیاط برپا می شد. چون خانه دو طبقه رود. یک طبقه زن ها بودند و یک طبقه هم مردها. همه اعضای فامیل حاضر بودند، معمولا کسی غایب نمی شد. هر کسی هر کاری از دستش بر میامد انجام میداد. تا ظهر همه مشغول بودند.
🍁سر ظهر که می شد سفره نذری را پهن می کردند. از میهمانان با نان و پنیر و سبزی خوردن و شله پذیرایی می شد. سبزی ها را خانم ها آماده می کردند. جو حاکم خانه و فضای که شله درست میشد هم محترمانه بود و هم شادابی و نشاط داشت. حاج آقای عصار گل مرد خوش برخورد، باوقار، بزرگ منش، و سخاوتمند بود. اخلاق خوشی داشت. خوش اخلاق بود. همیشه لبخند بر چهره داشت. چهره اش نورانی و تو دل برو بود. همه دوستش داشتیم. ما بچه ها بیشتر. آخرین بار من ایشان را در بیمارستان دیدم روزی که #آقای_حسینی بخاطر بیماری قلبی بستری شده بود. دیگر هرگز وی را ندیدم. روحش شاد.
🏺آخر ماه صفر برای من تا سال های سال یعنی روز شله حاج آقای عصار گل بود. تا وقتی خانه حاجی خیابان احمدآباد بود من و خانواده همیشه حاضر بودیم. چه در کمک کردن چه در خوردن. نمی دانم چه سالی حاجی خونه رو فروخت و رفت محله جدید، بلوار دانش آموز. از اون موقع به بعد دیگه قسمت نشد ما بریم. ما بزرگ تر شدیم، رفتیم، سربازی، و بعد هم دوران دانشجویی و.... . دیگه اون دورهم بودن برای من رنگ باخت. ما بزرگ شده بودیم.
🍁نذری حاج آقای عصار گل علاوه بر اینکه نذری بود و هست، مکانی بود برای پیوندهای فامیلی، برای بودن در کنار هم، همدلی و مهربانی. حالا سال هاست حاجی از میان رفته اما نذر را پسرش آقا رضا در روز شهادت امام رضا(ع) ادا می کند. یک افسوس هنوز باقی است کاش خانه ها آپارتمانی نشده بود و باز هم می شد دور هم جمع می شدیم و سر دیگ شله حضور داشتیم و تنها سهم ما از این نذری ماندگار گرفتن و خوردن نبود.
نذرشان قبول و روح درگذشتگان شاد
مخصوصا روح حاج آقا عصار گل
#امیربرات_نیا
۷آبان۱۳۹۸

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 03 November 19 ، 20:43
امیر برات نیا

 #زیارت_امام_رضا
🍁امروز دلم هوای زیارت کرد. صبح به نیت زیارت راه افتادم. هوا کمی خنک بود. پائیزی بود. پاک پاک نبود. خورشید به مهر بر شهر نور می پاشید. جنب و جوش آدم ها از نو شروع شده بود. ماشین را کنار بلوار مدرس پارک کردم. بعد از مدت ها سوار تاکسی زرد مشهدی شدم. 
تا حرم نفری ۱۵۰۰ تومان کرایه گرفت. سری قبل که این مسیر را رفتم ۱۰۰۰ تومان بود و پیش ترش ۵۰۰ تومان.
🍁حرم خلوت بود. ایست بازرسی دو بخشی شده بود. یکی بالا تنه رو دست مالی می کرد و یکی پایین تنه را تفتیش. فرش های نماز در صحن رضوی هنوز پهن بودند. کلاغی هم آمده بود زیارت. روی قالی ها راه می رفت. دنبال خوراکی می گشت. چیزی گیر آورد برای خوردن. همانجا خورد. گذاشت لای چنگال و با منقارش کند و خورد. 
🍁 خادمان ویلچر بدست پیرزنان و پیرمردان تنها را تنها به حرم می بردند. گنبد طلایی دیده نمی شد از بس دیوار ساخته بودند به دور حرم. بی توجه. دیگر حرم نمای ورودی و زیبایی ندارد. نه از بیرون و نه از داخل.
🍁 آن سال های نه چندان دور، روزگار نوجوانی از تاکسی یا اتوبوس که پیاده می شدی گنبد و بارگاه در دیدرس  نگاه تو بود. از دورها گنبد را می دیدی حال خوشی بود تا می رسیدی. حالا نیست! سنگ است و آجر و کتیبه. کمی جلوتر می آیم گنبد آبی مسجد گوهر شاد آغا از پشت دیوار خودش را در پهنه آبی آسمان نشان می دهد.
🍁به جلوی ضریح می رسم. زائرین گرداگرد ضریح چسبیده اند هرکس به تمنایی دست نیاز برآورده. و من به تمنای دل، دیدار دل طلب داشتم. مشتاق گفتگو با آقا بودم و هستم. تفکیک جنسیتی که چهل سال است هست و قبل تر وقتی بچه بودم نبود، سبب بهم فشردگی و هجوم و فشار در گرداگرد ضریح. و چند خادمی به آرامش چوب هایی که سرش را پر زده اند بک ریز در جهتی تکان می دهند. جلوتر نمی روم. ضریح را می گذارم برای عاشقانش که پیاده آمده اند تا بوسه عشق زنند بر نقش و نگار  ضریح که آنها اولا ترند.
🍁عرض ادب می خوانم با خوانش صلوات خاصه، کمی از مسیر عبور فاصله می گیرم. روبروی آقا می نشینم. زیارت نامه می خوانم: سلام ای اما رضا، ای بنده خوب خدا، ای بنده برگزیده خدا، من به تمنای آگاهی آمده ام، تو مرا بنوشان زان خم نور معرفت، تو را جامی ده تا سیراب شوم از عشق، تو مرا سیراب کن از شناخت، چشمانم را به راز و رمز محبت بگشا، تو محبوب منی مرا محبوب خودت گردان. تو مرا امروز خوانده ای و من با عشق آمده ام. کمی سواره، کمی پیاده. آمده ام تا بیاموزم زندگی در پرتو معرفت و محبت زیباتر است. 


🍂زیارت نامه می خوانم، کلمات از جلوی چشمانم عبور می کنند و دلم در هوای عاشقی پر می زند. زیارت نامه حرف هایی می زند نشدنی. بالای سر، پایین پا، یا خودت را بچسبان به قبر،  و... می بینم اینها نمی شود. باید دل را جابجا کرد. باید دل را وصل کرد به دل امام رضا، به قلب امام رضا، به ضریح نور و عشق و به آگاهی تا پاک شوی و پر از عشق شوی. 
🍁اینجا حرم است. حریم است. پاک است. و به حرمت این حریم از او می خواهم اگر کسی وارد حریم دل می شود برایش میزبان خوبی باشم. دلم می خواهد حرمت میهمان دلم را رعایت کنم. دلم حرمی باشد برای زائرین پاک. تا در گذر میزبانی و هم نشینی با پاکان عاشق انسانیت شوم. تا بتوانم انسان های پاک را در دلم جای دهم.
دلم منتظر استقبال از تو عزیز پاک هست بیا در حریم حرم دلم طوافی عاشقانه و عارفانه بکن.
#امیربرات_نیا  
۶ آبان۱۳۹۸
شب شهادت امام رضا 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 30 October 19 ، 12:10
امیر برات نیا

وقتی کنارم نیستی 
خیالم با توست 
تو را با واژه ها
با حروف دلم 
روی 
برگ برگ احساسم
 می نویسم.
می نویسم 
دل تنگم
دوستت دارم 
تو در خیالم جان می گیری 
در رگ های احساسم جاری می شوی.
#امیربرات_نیا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 30 October 19 ، 12:02
امیر برات نیا

کمی تامل پس از خواندن رمان
#سرهیدرا
📚کتاب را چند ماه پیش از پردیس کتاب با قیمت مناسب لای کتاب های دیگر پیدا کردم و خریدم. موضوع کتاب رمانی است جاسوسی و مکان جغرافیایی آن کشور مکزیک است. در این ژانر من کتاب های زیادی نخوانده ام. شاید اولین کتاب در این ژانر باشد. کتاب در نوبت خودش خوانده نشد. اما بالاخره در آخرین تعطیلی تصمیم گرفتم تمامش کنم.
📕به موضوع داستان کتاب زیاد نمی خواهم بپردازم اما کتاب جملات جالبی دارد که باید روی آن تعمق و تفکر کرد تا به سیر برخی از رویدادها در جهان کنونی بویژه در خاور میانه پی برد.
🍁خاورمیانه جغرافیای "شور انگیزی" است. کافی است پایت به آن برسد تا در شوریدگی ها و حتی خشونتش سهیم شوی. شوریدگی آتشی است که در جا شعله می کشد و در جا خاموش می شود. #شوریدگی طرح نیست بلکه تجربه ای است آنی که باید زندگی اش کرد و پیوند ش با دین و تمام پیامدهایش جدایی ناپذیر است.
و زندگی ما چقدر دارای این شور بوده و هست؟ و چقدر ما شور خیلی چیزها را داشتیم و داریم اما به محض رسیدنش و درست در لحظه رسیدن در جا خشک می شود... گویی که سال ها نبوده است مثل ارتباط انسانی بین دو نفر که سال ها شور رسیدن دارند اما درست در لحظه رسیدن خاموش می شود و به ازلیتی می پیوندد که گویی هرگز در وجودشان و در قلب شان وجود نداشته است.
📙اگر خدا خالق خوبی مطلق است چرا بدی را خلق کرده است؟ خلق تضاد برای چه بوده است؟
📔اگر ریشه عشق خداست چرا نفرت در وجود انسان که خلیفه خداست شعله می کشد؟ چرا دوست داشتن و عاشق شدن گاهی گناه است و گاهی نیست؟
📘چرا برخی نگاه ها و صداها می توانند درون ما را آشفته کنند؟
ما در درون چه چیزی پنهان کرده بودیم؟
کدام آتشفشان در درون ما خوابیده است که گاهی صدایی، نگاهی آنرا روشن می کند و همه ی هست و نیست آدمی را بر باد می دهد، درون آدمی را به گدازه های روانی تبدیل می کند که همه آنچه در پیش رویش باشد را می سوزاند  و نابود می کند تا آرام شود؟
📒و چرا گاهی همه تلاش هایمان برای حفظ یک رابطه صمیمانه بی نتیجه و عقیم می ماند؟ چه چیزی رابطه هایمان را پایدار نگه می دارد؟ از کجا باید این چسب مستحکم کننده رابطه هایمان را خرید؟
🥀سیاست شرقی مذاکره را نتیجه جنگ می داند و هیچ وقت آن را به چشم مانعی برای جلوگیری از جنگ نمی بیند، عامل تعیین کننده سیاست خشونت است.
♦️شقاوت از تحقیر بهتر است.
♦️آدم های کاری از بی کاری می میرند.

سر هیدرا

🍂هر چه بیشتر کتاب می خوانم در اندیشه بودن و زندگی عمیق می شوم و سوال هایم زیاد و جواب ها اندک می گردد اما دنیا را از پنجره ای نو می نگرم ، آدم ها، احساسات، عشق ها، روابط و ...
❤️تصاحب داشتن جسم بهتر و لذت بخش تر است یا تصاحب روح یک آدم؟

📙قاعده گفتمان سیاسی دوگانگی است و قاعده گفتمان دیپلماتیک تعدد. #جاسوسی جمع هر دو آن هاست: هم مضاعف است و هم متعدد.
♦️راز تمام جوامع مدرن این است که اکثریت را متقاعد می کنند که چیزی دارند، حال آنکه هیچ چیز ندارند، چون اقلیتی مطلقا محدود همه چیز را صاحب شده اند.
🌄مردها از زن های عاشق می ترسند، چون قادرند دست به هرکاری بزنند و هر چیزی را در راه عشق شان فدا کنند، چون فقط عشق شان برایشان مهم است و سایر چیزها از نظرشان بی ارزش.
🍂اقتصاد ما و کشور ما و تاریخ ما و سرنوشت مابه نفت گره خورده است. نفت همانند هیولا #هیدرا از یک سر قطع شده بارها باز زاده می شود. نطفه ی تیره زمین است که امیدها و خیانت ها را هم زمان در بطن خویش می پرورد.
🖊می خواستم بسیار بگویم اما مجال هم برای شما که می خوانید و هم برای من که می نویسانم اندک است. به همین اندک اکتفا می کنم. دوستتان دارم.
با مهر و عشق
#امیربرات_نیا
۲۹ مهر۱۳۹۸

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 24 October 19 ، 06:03
امیر برات نیا

 #آدم_دیروز_و_امروز
🍁اگر آدم دیروز باشی، می توانی با اطمینان بگویی امروزت از کجا شروع می شد؟
و
🍁اگر آدم امروز باشی می توانی به یقین بدانی دیروزت کجا تمام شد؟
📚دلم می خواست به این دوتا سوال عاشقانه جواب می دادم. یعنی حرف دلی می نوشتم برای اهل دل اما بگذریم. می خواستم درباره موضوع دیگری حرف بزنم. موضوعی که امروز و همه روزهای عمرم درباره اش اندیشه ام و می اندیشم. اما حرف امشب...
🌺
هیچ راه گریزی برای آدمی وجود ندارد، زندگی در جلوی ماست و ما آگاهانه به جلو می رویم در حالیکه می دانیم مرگ پشت سر ما ایستاده است   به زندگی لبخند می زند. باز می دانیم که در انتهای زندگی مرگ را ملاقات خواهیم کرد. شادی زندگی و زیستن را هر روز می خواهیم. هر روز بیشتر از دیروز. بیشتر از حتی لحظه قبل. زندگی تا وقتی زنده هستیم مال ماست.
زندگی را عاشقانه زندگی باید کرد، حتی اگر همراهت یا همراهانت تو را عاشقانه دوست نداشته باشند اما تو می توانی عاشقانه حداقل خودت را و وجودت را و به قول نویسنده ای عاشق خویشتن خویش باشی.
♦️
چه آدم دیروزمان باشیم و چه امروزمان، سهم زندگی الان در اختیار ماست، فرصت شاد بودن و شاد زیستن را بر باد ندهیم.
#
امیربرات_نیا
۲۸مهر۱۳۹۸

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 October 19 ، 06:05
امیر برات نیا

کتاب دیده نشده

 #یادداشتی_بر_کتاب
#دیده_نشده
♦️سال قبل مصاحبه ای از جناب #علیخانی نویسنده و مسئول انتشارات #آموت خواندم. گفته بود: تعداد  بسیار زیادی کتاب چاپ شده داریم که کسی سراغ آنها نمی رود. اکثر جامعه کتابخوان معمولا به سراغ فقط ۴۰۰ نویسنده مشهور می روند در حالیکه تعداد نویسندگان ایران و جهان بسیار بیشتر از این هاست. به عبارت دیگر پول خرید کتاب بیشترش به جیب این نویسندگان و مترجمان و ناشران آثار آنها می رود.
📚 این در حالی است که سایر نویسندگان و مترجمان و ناشران هم باید سهمی در این بازار داشته باشند. تبلیغات خواسته و ناخواسته و حمایت های آشکار و پنهان باعث می شود که بسیاری از پدیدآورندگان نادیده گرفته شوند.
📕این موضوع را خودم تجربه کرده ام. دومین کتاب من سه سال طول کشید تا ۱۰۰۰ جلد آن فروخته شد. یا کتاب #مفاهیم_کلیدی_در_مطالعات_شهری که یک کتاب تخصصی و دانشگاهی محسوب می شود در دو سال تنها ۱۰ جلد فروش کرد.
📒بازار کتاب هم مثل همه بازارها مشکلات خاص خود را دارد. بعد از خواندن این مصاحبه تصمیم گرفتن که گاهی از نویسندگان و مترجم نا مشهور کتاب بخرم و بخوانم. #کتاب #دیده_نشده نوشته #رابرت_گادرد از این سری است. مزیت مهم اینگونه انتخاب ها ارزان بودن آنهاست شما می توانید با پول یک کتاب جدید دو و گاهی سه جلد کتاب بخرید.
📘بک راه دیگر برای خرید بیشتر کتاب، خرید کتاب های چاپ های سال های قبل است که در قفسه کتابفروشی ها مانده... من این راه را #شکارکتاب نامیده ام، چون با جستجو در لای کتاب ها شما به کتاب های مشهوری می رسید که در سال های دور چاپ شده اند ولی چون از چشم مشتریان دور مانده همانجا ساکت ایستاده اند تا با شما به محفل خلوت دلتان بیایند. گاهی شال و کلاه کنید و بروید شکار کتاب و لذت ببرید.
📔اما کتاب #دیده_نشده. موضوع کتاب داستانی است جنایی که در سال ۱۹۸۱ اتفاق می افتد. داستان در روستای ایوبری رخ می دهد. تامسین هیل دو ساله ربوده می شود و میراند خواهر هفت ساله او زیر ون آدم ربایان کشته می شود. مردی به نام آمبر  که در همان صحنه جلوی کافه منتظر دوستش بود شاهد این ماجراست. دوستش سر قرار حاضر نمی شود. تامسین هرگز دوباره دیده نشد.
📙بیست و سه سال بعد سربازرس ویژه که حالا بازنشسته شده نامه ای دریافت می کند و متهم می شود که تحقیقات سال ۱۹۸۱ را کامل نکرده است. وی مجدد به همان روستا باز می گردد. این بار با آمبر روبرو می شود تنها شاهد ماجرا که توضیحات وی در آن زمان مورد پذیرش قرار نگرفته بود. این بار هر دو به دنبال کشف حقیقت می روند.
🍁در پایان همانطور که نام کتاب گویایی آن است قاتل اصلی جایی است که هرگز دیده نمی شود... در همه مسائل زندگی زاویه دیدی وجود دارد که ما معمولا آنرا نمی بینیم یا نمی خواهیم ببینیم.
📚چند جمله از کتاب را برایتان بازگو می کنم. مایلم شما هم در این اندیشه ورزی سهیم شوید. کمی بیندیشید. اگر دوست داشتید خوشحال می شوم نظرات شما را دریافت کنم.
🖌در همه ارتباطات بین انسانی یا ما شکار هستیم یا شکارچی. بویژه در ارتباط دونفره یکی از ما شکاریم و آن دیگری شکارچی. هیچوقت نمی توانیم هر دوی آنها باشیم. کدام یک از این دو نقش برای شما لذت بخش است؟ در بازی شکار زندگی کدام یک باهوش تر است؟ در پایان بازی کدام یک از زنده بودن لذت می برند؟
🖊با رفتن به سراغ پاسخ سوالاتی که کسی ما را مجبور به پرسیدن شان نکرده فقط خودمان را در خطر غیر ضروری می اندازیم. آیا شده است خود را در معرض این خطر انداخته باشید؟
🖍 در زندگی هر لحظه ممکن است این اتفاق بیافتد که تبدیل به مهره ای شوی که در بازی شطرنج بیرون رانده شده. قدرت های بازی شطرنج تصمیم گرفته اند که هیچ مهره ای نمی تواند در این بازی به شاه تبدیل شود. شما چه فکر می کنید.
ارادتمند شما
#امیربرات_نیا
۲۶مهر۱۳۹۸
@AmirBaratnia

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 18 October 19 ، 08:06
امیر برات نیا

‍ #پائیز
پائیز ۹۸ هم مثل همه پائیزهای زندگی خواهد گذشت. همانطور که برای اولین بار پائیز ۴۸ گذشت. این ۵۰ تا پائیز برای من همیشه پر بوده است از خاطرات. خاطراتی که می توان در ۵۰ فصل پائیزی آنها را باز گفت یا باز نوشت.
🍁پائیز ۵۵ فصل شکوفا شدن آموزش بود. در اولین روز رفتم دبستان البرز با درخت های افرا، با خانم معلم جوان، زیبا، مهربان آشنا شدم. او مرا به گلشن زبان فارسی آشنا کرد، نوشتن و خواندن آموزاند، دوستش داشتم و دارم هرچند دیگر ندیدمش.
🍁پائیز همیشه فصل شروع بوده است، برای خیلی کارها و خیلی حوادث و رخدادها. درب شهر علم و دانش به روی همه ما در مهر پائیز بازشده است و همیشه کلاس اولی ها جالب و جذاب بوده اند. مثل پائیز ۹۵ وقتی با ... رفتیم شاهرود و پائیز ۹۸ با ... رفتیم دانشگاه آزاد مشهد. به ... حرف هایی زدم که به  ... نزدم. اما به هر دو گفتم: "عشق در صندلی های خالی دانشگاه یافت نشود، عشق را باید در صداقت و پاکی دل ها یافت و گفتم که ارزش آدمی به عشق و دلش هست.
و باز پائیز بوی شروع دارد. پائیز آغازیدن است، پائیز شروع یک مرحله جدید است.
🍁پائیز برای من همیشه پر بوده از کتاب و خریدن کتاب. بیشترین کتاب ها را در پائیز خریده ام و بیشترین تعداد را در پائیز خوانده ام. پائیز همیشه برای من اول راه بوده است و گاهی آخر رفتن و یا ایستگاه پایانی بوده برای مرحله ای درست مثل پائیزی که دیگر به دبستان نرفتیم یا پائیزی که دیگر به دبیرستان نرفتیم. و ...
🍁پائیز ایستگاه ایستادن و تماشای رنگارنگی پائیز در چشم مست معشوق است. پائیز غروب ش زود می رسد و ما را به کنج دنج خانه ها و کتاب و چای و دم نوش می کشاند و صفحه سفید کاغذ مرا به نوشتن می خواند. چراغ می افرازیم و دل به شعله و شمع می دهیم و انار دلمان را باز می یابیم و شهرزاد قصه گو  قصه دلش را می گوید و من می نویسم تا در صبح سرد پائیز روی برگ های خیس خورده قطرات شبنم متولد شوند.
🍁 پائیز با بوی گل مریم برایم خاطره است. پائیز با این گل و این بو هرگز تکراری نخواهد شد، پائیز تکرار ناپذیر است، تازه تازه و ناب ناب است. پائیز مزه انار قند و ترش می دهد، مزه ملس انارهای خوش رنگ. رنگ سرخ انار و بوی تازه سیب فضای مهر را معطر کرده است.
🍁 پائیز بوی امید می دهد، حتی در لحظه هایی که دلتنگ دلتنگ باشی. پائیز با رنگ هایش پایان دلتنگی هاست. چون  رنگ و بوی تو را دارد.
#امیربرات_نیا
۱۲مهر۱۳۹۸

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 16 October 19 ، 05:56
امیر برات نیا

هورشید
‍ #یادداشتی_بر_کتاب
#هورشید
🖍یک شنبه گذشته ۷/۷/۱۳۹۸ وقتی بدلیل آلودگی هوا کارم تعطیل شد، فرصتی یافتم تا در جلسه نقد و بررسی داستان در گروه #یکشنبه_ها_باداستان شرکت کنم. داستان #خدای_دیوانه نوشته دوست عزیز سرکار خانم #لیلا_اسدی_الف قرار بود نقد شود. بعد از چندین ماه در جلسه شرکت می کردم. شرایط کاری نمی گذاشت مدام در جلسات شرکت کنم.
🌹 صبح زود داستان را خواندم. از خوش شانسی یا بد شانسی نفر اولی که قرار شد درباره داستان حرف بزند من بودم. دو سه نکته بنظرم رسیده بود که گفتمش و بعد سایرین نظرات خود را بیان کردند. با توضیحات استاد ریاحی جلسه نقد به آخر کار خودش نزدیک شد. در این هنگام درب اتاق جلسه باز  شد و مردی جوان که تعدادی کتاب در دست داشت وارد شد و در اولین صندلی خالی نزدیک درب ورودی نشست. آقای #محمد_ریاحی استاد جلسه به مرد تازه رسیده خوش آمد گفت و ایشان را آقای  #سوزنچی خطاب نمود.
📝 جلسه که تمام شد آقای سوزنچی اجازه گرفت و کتاب هایی را که با خود آورده بود در بین حاضرین توزیع کرد. سایرین که وی را می شناختند پرسیدند: کتاب نوشته شماست؟
گفت: نه، مجموعه داستان است و یکی از داستان ها نوشته من است.
🖌نام کتاب را گذاشته بودند "هورشید" معنای آنرا نمی دانستم حوصله گشتن و پرسیدن هم نداشتم اما توی ذهنم گفتم بر وزن "خورشید" انتخاب شده و زیباست بگذار همینجوری در ذهن بماند. کتاب حاوی ۱۶ داستان کوتاه از ۱۶ نویسنده است که من تنها #حسین_عباسزاده را می شناسم. کتاب را همزمان با کتاب #یادداشت_های_پنجساله گابریل گارسیا مارکز می خواندم. هر دو را دیروز با چند ساعت اختلاف تمام کردم.
🖊 داستان های این مجموعه بغیر از داستان " شروع یک پایان" نوشته جناب عباس زاده  که قابلیت داستان کوتاه بودن را دارد سایر داستان ها در حقیقت نوشته های خوب کارگاه داستان نویسی باید باشد‌ البته نمی دانم! یا بهتر است بگویم خاطرات روزانه نویسندگان بوده که تلاش کرده اند آنرا به شکل داستان کوتاه روایت کنند. در این امر و از این زاویه دید موفق بوده اند و می توان ردپای خاطرات فردی نویسندگان آنها را در داستان ها یشان یافت.
♦️نکته آخر که باز مرا کمی دلخور کرد وازد بودن کتاب بود. توضیح اینکه کتاب تا صفحه ۱۶۴ مرتب است اما بعد می رود به صفحه ۱۶۱ و مجدد صفحات تکرار می شوند تا صفحه ۱۶۸ و باز دوباره می رسیم به صفحه ۱۶۵. اما چون کتاب را رایگان دادند و هدیه هم نبود و فقط برای خواندن بود، به این اتفاق ساده لبخند می زنم.
مثل خورشید یا هورشید به زندگی لبخند بزنید بهش بگین زندگی دوستت دارم. با تو تا آخرین جرعه جامت می مانم.
#امیربرات_نیا
۱۷مهر۱۳۹۸

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 14 October 19 ، 06:03
امیر برات نیا

تالار ترحیم مشهد
#تالار_ترحیم_مشهد
♦️ظهر داشتم برمی گشتم خانه. در ترافیک حدفاصل سه راه راهنمایی تا میدان ملک آباد گیر افتاده بودم. ناگهان تابلویی جدید در آن سوی خیابان توجه مرا جلب کرد. روی تابلو همانطور که در عکس پیوست دیده می شود نوشته شده بود: "تالار ترحیم مشهد". تعجب کردم.
🖍 البته این روزها خیلی چیزها تغییر کرده و خیلی از مکان ها هویت خودشان را از دست داده اند یا  تغییر کاربری داده اند. تعجب من بیشتر بخاطر این بود که این تابلو روی سر درب ساختمانی نصب شده بود که حداقل نیم قرن نامش "#تالار_داریوش بود.
🖊بسیاری از مراسم های عروسی آدم های سرشناس و مهم شهر روزگاری فقط و فقط در این تالار باشکوه برگزار می شد. شکوه و عظمت خاصی داشت. گویی تالار داریوش بعد از نیم قرن زندگی و برگزاری مراسم عروسی و شادی فصل خزانش فرا رسیده است و خودش در درجه اول مراسم ترحیم خودش را در درون خودش برگزار می کند. البته چند سال قبل بوی این مردگی را زمانی از این تالار شنیدم که مراسم شب هفتم یکی از اقوام دور در آن برگزار  شد. آن شب فکر نمی کردم که روزی زیباترین و بزرگ ترین و گران ترین تالار عروسی شهر #مشهد روی سردربش نوشته شود:"تالار ترحیم مشهد".
🖌اما امروز دیدم این اتفاق افتاده، آنهم بصورت رسمی. معنی این تابلو این است که دیگر در این تالار هیچ عروسی برگزار نخواهد شد و من و همه کسانی که با این تالار خاطره دارند باید مفهوم شادی پیوسته با این مکان یا مفهوم عروسی که هویت این تالار بود را از یاد ببرند و یا اینکه دیگر نامی از آن نبرند. این تابلو به من گفت که آنهمه عظمت فروپاشید و این مکان به محل برگزاری مراسم ماتم و سوگ تبدیل شد. باز برایم یادآوری شد که تمام عظمت ها روزی در هم می شکند. نابودی خاطره ها در شهرهای ما خیلی سریع رخ می دهد و تا چند سال آینده مشهد برای بچه های مشهد شهر بی خاطره خواهد شد. کاش می دانستیم که هویت ما در گرو هویت مکانی است که در آن زندگی می کنیم. هویت شهرمان به مکان هایش، به تالارهایش، به آب نماهایش، به بازارهایش، به میدان هایش، به باغ هایش و همه عناصر کالبدی شهر است. شهر ما را از ما نگیرید. بگذارید خاطره هایمان در شهر زنده باشند.
🖊نکته آخر: البته تغییر کاربری این مکان چون در نوع خود پیشگام است و اولین تالار ترحیم رسمی مشهد می باشد، پر رونق خواهد بود و باز مراسم ترحیم بسیاری از توانگران و سرشناسان شهر باز هم در این تالار برگزار خواهد شد. به نوعی هجرت برای برگزاری مراسم ترحیم  از مسجد و حسینیه ها به تالارهاست. نماد دیگری برای عبور از سنت به مدرنیته.
🖍 از زاویه دید طنز تلخ هم می توان چنین نوشت: کسانی که روزی مراسم عروسی شان را در این تالار برگزار کرده بودند، در آینده دور (بعد از ۱۲۰ سال) مراسم ختم خویش و یا شریک زندگیشان را در آن برگزار خواهند نمود.
♦️سخن آخر: مردم شهر، شهر را بی خاطره و بی هویت نکنیم.
#امیربرات_نیا
۱۴مهر۱۳۹۸
نظرات خود را با ای دی زیر درمیان بگذارید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 14 October 19 ، 05:59
امیر برات نیا

‍ #یادداشتی_بر_عقاید_یک_دلقک
نوشته: #هاینریش_بل

🖍در یادداشت های قبلی برخی از مطالب که در حین خواندن کتاب به ذهنم می رسید را با شما در میان گذاشتم. بیشتر مطالب را به صورت سوال مطرح کردم که نظر خودم را بیان نکرده باشم بلکه هم خودم و هم شما خواننده عزیزتر از جان را به تفکر وا داشته باشم حتی به اندازه ثانیه ای یا دقیقه ای.
🖍در این یادداشت کوتاه داستان کتاب را بطور خیلی خلاصه می نویسم:
روایت گر کتاب "عقاید یک دلقک " دلقک مشهوری است به نام #هانس_شینر که در حین یکی از اجراهایش زمین می خورد و زانویش آسیب می بیند و خانه نشین می شود   کم کم به یک دلقک ساده و سطح پائین مبدل می شود. او روایت زندگی خودش، خانواده و همسرش را به صورت اول شخص می گوید. از مشکلات مالی، از اندیشه هایش و اینکه بی پولی چقدر او  را عذاب می دهد.
🖌 شخصیت دلقک آدمی است که در تنهایی خودش زندگی می کند و از مردم و جامعه دور افتاده است. او عاشق همسرش بوده که بدلیل اختلافات مذهبی ماری او را ترک می کند و همین مساله تمام روح و روان و ذهن او را برهم میزند و احساس پوچی و نا امیدی می کند. او سعی دارد با روایت زندگی خویش به موضوعات مختلفی بپردازد، از نظام سرمایه داری گرفته تا بحث نازی های آلمان، اما مهم ترین موضوع کتاب "نقد و به چالش کشیدن عقاید کلیسای کاتولیک" است.
🖍خواندن کتاب کمی سخت است و نیاز به کمی حوصله و صبر دارد.. دلقک پراکنده و پیوسته روایت می کند و به شکل نامنظم به موضوعات مختلف می پردازد.
♦️پاراگراف منتخب
📝وقتی بچه ای کار دلخواهش را در جایی بغیر از خانه خودش انجام می دهد دیگران به سرش فریاد می زنند که: "مگر اینجا خونه تونه که هر کاری دلت می خواهد می کنی."
در اصل این جمله کنایه ای است که سه برداشت می توان از آن داشت:
۱. آدم فکر می کند در خانه خودش مثل خوک رفتار می کند.
۲. آدم وقتی احساس خوبی دارد که رفتارش درست مثل یک خوک باشد.
۳. هیچ کودکی به هیچ عنوان یک کودک حق ندارد از زندگی لذت ببرد و احساس خوشی و شادی داشته باشد.
🖍تا وقتی احساس گرسنگی می کنی، نا امیدی جایی در زندگی ندارد.
#امیربرات_نیا
۱۲مهر۱۳۹۸
@AmirBaratnia

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 06 October 19 ، 02:40
امیر برات نیا