مکتب حالت یک سیستم را دارد که رابطه بین اجزا در یک نظام ... مکتب حکمت عملی است و ایدئولوژی حکمت نظری
کورولوژی :
علم نواحی یا افتراق مکانی و تبیین و تفسیر عللی پدیده ها در مکان مشخص
همانگونه که ما نمی توانیم در زمین دو فضا را پیدا کنیم که یکسان باشند. انسان ها نیز چنین است یعنی بین انسان و محیط در مکان های مختلف افرتاق وجود دارد.
کتاب The Nature of Geography در سال 1939 توسط ریچارد هارتشورن نوشته شد. هارتشورن: بررسی مکان، فضا، نواحی یعنی ناحیه خودش است و دو ندارد.
درس مکتب های جغرافیایی 7/8/1383- دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد. دکتر علوی
درس نامه
دکتر سید محمود علوی
تهیه و تنظیم: عبدالمطلب برات نیا
انسان در میان چه چیزهایی زندگی می کند؟
انسان در میان نمودهای «واقعی عینی» بعضی از نمودها به شکل طبیعی مورد استفاده انسان قرار می گیرد مثل: هوا، آب و چشمه. ولی گاهی، انسان آب فاضلاب را تصفیه می کند تا مورد استفاده قرار گیرد. همه نمودها برای استفاده انسان نیست. انسان باید تصحیح را در محیط جغرافیایی انجام دهند. نمودهای که پیش روی انسان بوده است، انسان آنها را تغییر داده تا مورد استفاده قرار دهد.
سوالی ممکن است به ذهن برسد که ایجاد تغییر در نمودها به چه وسیله ای امکان پذیر است؟ همه تغییر هایی که در نمودها امکان پذیر است با «فعالیت» انسانی امکان پذیر خواهد بود. بدون فعالیت ما قادر به ایجاد هیچ گونه تغییر در محیط خودمان نخواهیم بود. فعالیت ها می توانند ذهنی و یا بدنی باشد. فعالیت هایی می تواند ثمر بخش باشد که با واقعیت نمود عینی سازگار باشد که در این صورت بدون شناخت واقعیت عینی مقدور نیست. لذا شناخت نمودها مهم ترین گام است برای شروع فعالیت.
پس از این مرحله است که پی می بریم کدام مکتب دارای جنبه های مثبت و کدام جغرافیایی به رنگپوست اهمیت می دهد. در اینجا بطور خلاصه دو تعریف کوتاه از شناخت ارائه می گردد:
علم بیان واقعیت است. واقعیت کدام است؟ واقعیت چیزی است که به حس در بیاید و ملموس و مشهور باشد.
مجددا یاد آوری می کنیم که علم بیان واقعیت است و شناخت حاصل اندیشیدن انسان. این ها به دو شکل قابل لمس است.
صورت یا برون: مجموعه ویژگی های نسبتا ایستا و آشکار نمود است که به عنوان بیانگر آن نمود یا واقعیت بیان می شود.
محتوا: مجموعه ویژگی های نسبتا پویا و نا آشکار یک نمود است که با واسطه صورت ظاهر می شود.
انسان در میان نمودهای واقعیت عینی به سر می برد و برای اینکه باشد و بماند ناچار است نمودها را تغییر دهد. لازم به یاداوری است که برخی از نمودها به حالت طبیعی مورد استفاده انسان قرار می گیرد مثل: استنشاق هوا. آن بخشی از نمودهای واقعیت عینی را که انسان ناگزیر است تغییر دهد برای تغییر انها به فعالیت می پردازد، طبیعی است که در فعالیت های گوناگون مشاهده می شود. شکی نیست که تمام فعالیت ها مفید واقع نمی شوند بنابراین فعالیتی ثمر بخش خواهد بود که با نظام واقعیت عینی همراه باشد. این چنین فعالیتی بدون شناخت قانون های واقعیت عینی تحقق نمی پذیرد.
شناخت: رابطه ایست بین اورگانیسم و عالم خارج. شناخت نتیجه اندیشیدن است. اندیشیدن فعلی است که از انسان سر می زند. فاعل آن انسان و موضوعش واقعیت می باشد. همانگونه که روانشناسی نشان می دهد بر اثر اندیشیدن ویژگی های نمودهای عینی در مرکز سلسه اعصاب یا همان دستگاه فرماندهنده بدن منعکس می شود و به میانجی آن دستگاه در تمام فعالیت های آدمی تاثیر می گذارد.
چند نکته بطور خلاصه در ذهن داشته باشید برای مطالعه مفصل به کتاب های معرفی شده مراجعه نمایید:
در اینجا سوالی مطرح می شود: هدف منطق جغرافیایی چیست؟
هدف منطق جغرافیایی تحلیل مورفولوژی چشم انداز به عنوان یک پدیده فرهنگی است.
علم فضایی
در علم فضایی جغرافیا مطالعه آرایش فضایی پدیده (علم فضایی) می باشد.
فرد کورت شیفر در یک مقاله هاجمی به قوانین فراگیر یعنی پوزیتیوسیم منطقی یا همان اثبات گرایی اشاره کرد و منظور استثناء گرایی است. تاکید شیفر بر آرایش فضایی پدیده ها در حوزه معین بود نه بر خود پدیده ها .
امتیاز این دیدگاه: جغرافیا بصورت علم تکنوکراتیک، بدلیل بهره گیری از روش های کمی (ریاضی و آمار) بود و ایجاد همپوشانی با دیگر علوم.
برات نیا
اسفند 1398
متن زیر از کانال یکی از دوستان انتخاب کرده ام. حکایت این روزهای ما و رفتار فروشندگان کالاهای بهداشتی ماست. خودتان بخونید اگر دوست داشتید نشر دهید:
ابن بطوطه را به عنوان یکی از بزرگترین جهانگردانِ تاریخ میشناسند. حدودِ هفتصد سال پیش، از مراکش راه افتاد و کشورهایی که الآن به نام مصر، سوریه، عربستان، ایران، هند، چین، مالدیو، فیلیپین، روسیه، اسپانیا یا سومالی میشناسیم را دید و حتی در دربار بعضی پادشاهان هم منصب گرفت. مارکوپولو، که گویا بعضی از خاطراتش دروغ بوده، نصفِ این مقدار هم سفر نکرد.
سفرنامۀ ابن بطوطه سرشار از نکته و نمک است. اگر وقت شد، راجع به آن باید بیشتر نوشت. بخشی که این روزها مدام در ذهنِ من تکرار میشود مربوط است به عبور او از یک بیابانِ بسیار گرم و بیآب و آبادانی، جایی در عربستانِ کنونی. صحرایی که باید با سرعت از آن عبور کرد تا گرفتارِ گرمای جهنمیِ آن نشوند. او داستانی راجع به این صحرا شنیده و بازگو میکند:
«... نَعوذُ بالله تو گویی جهنم است! در یکی از سالها باد سَمومی (باد بسیار گرم و زهرآگین) که اینجا میوزَد مشقّات و مصائبِ بزرگی برای حجاج به بار آورد: ذخیرۀ آب به پایان رسید ...»*.
با تمام شدنِ ذخیرۀ آب، آنها که پولدارتر بودند شروع کردند به خریدنِ آب از دیگران. با وجود تقاضایِ بالا و عرضۀ بسیار کم و بسیارمحدود، کار به حراج میکشد و آنان که آب داشتند، آنرا به بالاترین پیشنهاد میفروختند. عدهای هم که پول نداشتند، نظارهگر این حراجی بر سر جان بودند. آنقدر تقاضا زیاد بود که ابنبطوطه میگوید «یک خوراک آب به هزار دینار خرید و فروش شد». در آن روزگار با چهل دینار میشد اسب خرید. تصور کنید که شخصی بیست و پنج اسب داده است تا ظرف آبی بخرد. آبفروشانِ گرانفروش خوشحال از معاملۀ پر ارزش خود بودند و گمان میبردند که با آبی که برایشان باقی مانده میتوانند به شهر بعدی برسند. آبخَرانِ گرانخَر نیز خوشحال بودند که زنده خواهند ماند و دینار دادند تا جان به در بَرَند. آنان که نه آب داشتند و نه دینار هم در بیم و امید که گشایشی از راه برسد.
پردۀ آخر داستان اینست که « وَ مَاتَ مُشتَرِیها وَ بائِعُها: و سرانجام، فروشنده و خریدارِ آن هر دو تلف شدند». آنها که پول داشتند و خریدند و آنها که آب داشتند و فروختند و آنها که پول نداشتند و آب نداشتند، همگی مُردند. همه در آن معامله متضرر شدند چون مورد معامله اصلاً آب و پول نبود؛ که جان بود.
چرا این را گفتم؟ چند روز پیش، کسی تعریف کرده بود که در داروخانه خانمی آمده تا ماسک بخرد و فروشنده گفته: «نداریم». آن زن با استیصال از داروخانه خارج میشده که متصدی به او گفته: «البته دههزار تومانیش موجوده!» و زن پاسخ داده: «بدبختِ حریص! تو اگر میفهمیدی این ماسک رو مفت میدادی به مردم تا کسی خودت و زن و بچهت رو مریض نکنه». عجب حرفِ عمیقی!
این بلای دور از انتظار که این روزها در ایران افتاده اگر مهار نشود همان معاملهای را با مردم میکند که عطش۟ با آن کاروان کرد. ماسکفروشان و داروفروشان وارد معامله بر سرِ جانِ خود خواهند شد اگر در این بیابانِ طمع قدم بگذارند و آن روز، دور از جانِ همه، «فروشنده و خریدارِ آن [ماسک] هر دو تلف» میشوند.
* نقل قولها از «سفرنامه ابنبطوطه» ترجمه محمدعلی موحد
ظهر زودتر خوابیدم و زودتر بیدار شدم. قبل از غروب رفتم بالای کوه تا به تماشای غروب بنشینم و با خودم خلوت کنم.
در بین راه به خیلی چیزها فکر کردم، به زیبائی و کششی که در وجود هر زنی هست. به عشقی که در چشم هایش نهفته و آشکار است. به میلی که در مرد هست و او را وا می دارد تا در پی زن روان می کند.
به واژه های زیبا و عاشقانه فکر کردم. به شیطنت های خاص خودم در کودکی، در جوانی و الان. به دوست هایی که دارم، چه از نوع مجازیش و چه از نوع حقیقی اش و چه از نوع مجازی_حقیقی . به آدم هایی که به من اعتماد دارند و به رازهایی که دوستانم برای من بازگو می کنند، چون راز است هرگز نه گفته خواهد شد و نه نوشته. به قول دوستی "راز سر به مهر" در درون آدم می مانند.
به #تعطیلات $کرونای فکر می کنم که بی سابقه بوده، در طی ۴۳ سال گذشته هیچگاه مدرسه ها اینقدر تعطیل نبوده اند، و حالا ۴۵ روز وسط سال تعطیل شده اند و بسیاری بدون برنامه عمر خواهند گذراند.
آفتاب که در پشت کوه ها از جلو دیدگانم محو شد از کوه سرازیر شدم به سمت خانه. مثل همیشه کلاغ ها در مسیر بودند، دسته جمعی در آسمان و در نور طلائی خورشید بال می زدند و می رفتند تا در کنار عشق های سیاه شان یک شب عاشقانه دیگر را بگذرانند. از فردا بگویند... از روزی که گذشت...
تازه رسیده ام خانه. تشنه ام. چای، نوشیدنی مورد علاقه ام را خودم درست می کنم و نوش جان می کنم. می روم سراغ #یارمهربان، یار جانی، و عشق جان. این بار #خاطرات_زمستان است.
هر کتاب جدید مثل معشوقه جدید است. هر معشوقه ای ویژگی های خاص خودش را دارد. در هر معشوقه ای زیبایی وجود دارد که آدم باید خودش کشف کند تا از بودن با آنها لذت ببرد. زیبایی به هیچ وجه همیشه جنبه ظاهری ندارد. زیبایی، ذات زیبای هر معشوقه ای است.
معشوق های من کتاب های من هستند. هر کدام به نوعی زیبا و شوق آفرین هستند و هم نشینی با آنها به آدم لذت و شادی می دهد. این بار کتاب خاطرات زمستان را برای خواندن و عشق بازی انتخاب کرده ام. چند صفحه ای را می خوانم. خوبی اش این است که شوق نوشتن را در من بر می انگیزد.
دوباره قلم دست می گیرم و می نویسم که در اوج همه گرفتاری ها باز هم اگر عشق دیدن معشوقه اگر در جان و دل باشد عبور از همه بلایا آسان خواهد شد.
دوستی گفت: سکوت نکن، صدا بزن، حرف بزن هر چند فاصله ها باشد. و من از این فاصله می نویسم،:
می توان از هزاران کیلومتر ان طرف تر عاشق شد و عاشق ماند...
#امیربرات_نیا
۱۴ اسفند۱۳۹۸
💟🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹💟
t.me/NasimeKhoshRZ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#مرگ_یک_کندودار
نوشته: #لارس_گوستافسون
🔻توصیه نمی کنم شما این کتاب را بخوانید. این کتاب اولین اثری است که از این نویسنده سوئدی می خوانم. درباره نویسنده در مقدمه کتاب می توانید مفصل بخوانید.
🔻اما در مورد کتاب اینکه چرا خریدم فکر می کردم کتاب جنایی است ولی بعدا وقتی شروع کردم به خواندن فهمیدم جنایی نیست. کتاب یادداشت های مردی است که از مرگ خویش به نوعی آگاه است. می داند که با مرگ تا مدتی دیگر ربرو خواهد شد اما مثل همه آدم های دیگر، مثل من، و مثل دیگران نمی خواهد بپذیرد. برای همین جواب آزمایش را باز نمی کند و دور می انددزد و سعی می کند زندگی کند. احساسات و افکار و اندیشه هایش را در روزهای پایانی در دفترچه هایی یادداشت می کند.
🔻مرد از همسرش جدا شده و از همه روی گردانده است و به تنهایی زندگی می کند یا بهتر است بگوییم همه او را ترک کرده اند. شغلش معلمی بوده که زودتر از موعد خودش را بازنشسته کرده و به کندو داری مشغول است. زندگی اش چندان ماجراجویانه نبوده و نیست. در خاطراتش زمانی که بازنش زندگی می کرده با خانم دکتری آشنا می شود و به او دل می بندد و او را به خواسته همسرش به خانه اش دعوت می کند. هر دو زن با هم دوست می شوند و او در میان این دو زن معلق می ماند.
🔹دو عبارت ماندگار در این کتاب هست که بعد از خواندن کتاب در ذهن می ماند:
🔸 تسلیم نمی شوم از نو آغاز می کنم.
🔸همواره می توان امیدوار بود.
🔴صحنه غم انگیز کتاب هم جایی است که مرد کارهای مردنش را خودش انجام می دهد. سگش را به کسی تحویل می دهد و با او خداحافظی می کند. به آمبولانس زنگ می زند که بیاید و ببردش.
🔹زندگی آخرش در دست ما نیست، اما تا فرصت هست باید زیست و زندگی کرد.
❄️زیباترین بخش کتاب هم جایی است که مرد هنرها را دسته بندی می کند و "عشق ورزی" را در سر لیست همه هنرها قرار می دهد. آیا شما هم هنر عشق ورزیدن را بلد هستید؟ آیا عشق می ورزید؟
چند پاراگراف منتخب:
🏺این قدر نزدیک بودن به زندگی دیگری که در نقطه دیگری، در محیطی کاملا متفاوت، جریان داشت به من نوعی احساس زندگی مضاعف بخشید و شاید این نوع زندگی بود که به آن نیاز داشتم و خودم هم نمی دانستم.
♦️هرگز کسی بهتر از خودم آدم به آدم خدمت نمی کند.
♦️چیزی که یاد گرفته ام این است: برای زندگی مفری واقعی وجود ندارد.
♦️امیدوار بودن به اندازه امیدوار نبودن سخت است. انسان بیش تر به امیدوار بودن و ترسیدن عادت کرده تا این که خود را در دل چیزی که امیدش را داشته یا از آن می ترسیده، بیابد.
#امیربرات_نیا
۱۴ اسفند۱۳۹۸
#زندگی
#نویسنده
#مترجم
#یادداشتی_بر_کتاب
#یاداداشت
#مرگ
t.me/NasimeKhoshRZ
🔴💜❤️💜❤️💜❤️🔴
#کرونا_و_دگراندیشی_فرهنگی
♦️دو هفته ای است که تعدادی از هموطنان عزیزم دچار بیماری شده اند و بسیاری از مردم هم نگران هستند. اگر همه ما خودمان را هم در مقابل خومان و هم در برابر جان دیگران مسئول بدانیم با رعایت اصول بهداشتی ساده می توانیم از شیوع بیماری جلوگیری کنیم. اما آنچه که امشب دوست دارم درباره آن چند خطی بنویسم بحث #ویروس #کوید_۱۹ و دگر اندیشی فرهنگی است.
🏺دگر اندیشی معادل واژه open_mind است. شیوه نویی در اندیشیدن است. دگر اندیش کسی است که نسبت به مسایل و پدیده ها متفاوت می اندیشد.
♦️اصل این واژه بر می گردد به انقلاب صنعتی یعنی زمانی که اروپا از سیطره حاکمیت کلیسا و روحانیون مسیحی آزاد و رها شد و عقلانیت و علم پارادایم حاکم شد.
♦️ویروس کرونا از نظر من سبب ایجاد دگر اندیشی در بسیاری از ابعاد فرهنگی در جامعه شد. کرونا باعث تعطیلی بسیاری از مراسم های معمولی شد که همه روزه و سال ها در جامعه انجام میشد. اگر کسی قبل از آمدن ویروس کرونا به متولیان این مراسم می گفت: برگزار نکنید شما متهم به خیلی از مسایل می شدید، حتی می توان گفت: برخی مراسم ها برای بسیاری از مردم #تابو بود. امکان لغو و انجام ندادنش نبود. کرونا که آمد دگر اندیشی در همه مسایل ایجاد شد.
.
♦️برخی از این اندیشیدن های نو را تا جایی که حضور ذهن داشته باشم می نویسم:
🔹 عدم برگزاری مراسم عروسی و عزاداری و ختم
🔹برگزاری کلاس های آموزشی بصورت آن لاین
🔹تبدیل شبکه آموزش به مدرسه
🔹تعطیلی نماز جمعه، و کلیه مراسم مذهبی
🔹ممنوعیت روبوسی و دیدارهای غیر ضروری
🔹دست ندادن در هنگام ملاقات و تعظیم کردن
🔹تعطیلی اجتماعات در همه جا
🔹برگزاری جلسات بصورت ویدئو کنفرانس
🔹ارائه مطالب درسی و تهیه محتوای آموزشی توسط برخی از معلمان
🔹انجام مسابقات ورزشی بدون تماشاگر
🔹ضد عفونی کردن اماکن عمومی، اتوبوس ها و ادارات
🔹شستشوی مرتب دست ها و پاکیزه نگهداشتن خود و منزل و محیط کار
♦️ خب بسیاری از این ها اگر قبلا می گفتیم نباشد چه می شود؟ به ما حمله می کردند وکلی دلیل می آوردند که نمی شود باید اجرا شود. حالا تجربه کردیم دیدم اگر نباشد و برگزار هم نشود هیچ اتفاقی در کل هستی و در زندگی ما نمز افتد. مثلا می شود ازدواج کرد و مراسم عروسی نگرفت. می شود مردگانمان را دفن کنیم و مراسم ختم نگیریم
از کرونا می توان یادگرفت:
زندگی ما وابسته به انجام خیلی از مراسم ها نیست.
زندگی شیرین و ساده است. ویروس های ذهنی را از ذهن و عقل مان بزداییم.
زندگی وابسته به هیچ اندیشه، مراسم و مسلکی نیست.
دلم می خواهد برخی از دگر اندیشی های ناشی از کرونا به عنوان رهاورد این ویروس عجیب در جامعه ما باقی بماند
#امیربرات_نیا
۱۳ اسفند ۹۸
t.me/NasimeKhoshRZ