امیر برات نیا

سایت شخصی

امیر برات نیا

سایت شخصی

در خانه بمانیم

Saturday, 14 March 2020، 07:01 AM

 

#درخانه_بمانیم
دیروز جمعه بود. صبح زود بیدار شدم و مثل همه روزها یک چند تا کار تکراری انجام دادم. وضو گرفتم. نمازخوندم. چای درست کردم. نشستم پشت میز . داشتم برای روز جمعه برنامه ریزی می کردم . تصمیم های که گرفتم این بود. سر صبح گفتم دو ساعت کتاب بخونم. بعد تا یازده یادداشت های قبلی رو تایپ کنم . بعد به کار سایت برسم. بعد فیلم ببینم. نهار بخورم. کمی استراحت کنم . عصر بروم پیاده روی. وقتی برگشتم. چای عصرانه نوش جان کنم. مجدد بروم سراغ کتاب. از هشت شب هم تا اخر شب در کنار خانواده باشم.
برای خودم چای ریختم و نشستم روی مبل و کتاب "خاطرات زمستان" را باز کردم و شروع کردم به خواندن. چند صفحه ای که خواندم رضا زنگ زد. بعد از حال و احوال گفت: داداش میایید برای توزیع یا بسته بندی حبوبات و مواد غذایی امروز برویم #سپاه_سازندگی؟
کمی فکر کردم و گفتم باشه. کی و کجا باید بیایم.
گفت: منتظر باشید میایم دنبالتون.

چند صفحه دیگه از کتاب رو خوندم. صبحانه مختصر، کوکوی سبزی و گوجه فرنگی خوردم. مسواک زدم. لباس پوشیدم. ماسک نو برداشتم. البته فقط یک ماسک نو دیگه دارم برای مواقع اضطراری. دستکش یکبار مصرف هم برداشتم. تلاش می کنم. هم به #ویروس #کرونا آلوده نشم و خدایی نکرده دیگران را آلوده نکنم.
مجدد رضا زنگ زد و گفت من جلو آپارتمان منتظرم. اباس پوشیدم و زدم بیرون.
تو ماشین عقیل پشت نشسته بود. دست ندادم و بعد از سلام و علیک راه افتادیم.
ادرسی که داده بودند وکیل آباد ۶۳ بود. نیم ساعتی معطل شدیم تا #حسن_نارویی زنگ زد و ما به مقصد دیگری حرکت کردیم.
وقتی رسیدیم به محل دنبال تابلوی #سپاه_سازندگی  بودیم. پیدایش کردم. نگهبان آمد جلو. برایش مختصر گفتیم و وارد شدیم.
محوطه ی بزرگ و خلوتی بود. سمت چپ سالن و سمت راست اتاق های اداری. همه ساده. کسی که کلید محل کار را داشت نیامده بود. منتظر ماندیم. چیزی حدود نیم ساعت.
نه   نیم وارد سالن شدیم. حدود ۱۰۰ متر فضا بود. کیسه های نخود، لوبیا، لپه، عدس و سویا. همه درجه یک   مارک های معروف.
تعداد نفرات حدود ۱۵ نفر. به سه گروه تقسیم شدیم. مشخص شد امروز باید کار بسته بندی انجام دهیم. یک ساعت بعد اقا حسن چای آورد و بعد هم صبحانه ساده، نان سنگگ و پنیر. چند لقمه منم خوردم. محمد هم در هنگام صبحانه به گروه اضافه شد و کار سرعت پیدا کرد. تا اذان کار کردیم. نماز را به جماعت برگزار کردیم. شیخ ما نماز ظهر را بار اول سه رکعت خواند و مجبور شدیم نماز ظهر را دوباره بخوانیم ولی اینبار چهار رکعتی.
بعد از تا یک و نیم کار بسته بندی ادامه یافت.
نهار اوردند، سوپ و قرمه سبزی و پلو. نهار را در نماز خانه خوردیم. کمی استراحت کردیم. من چرتی زدم. بعد از نهار کار بسته بندی ادامه یافت سه هزار بسته نخود و سه هزار بسته لوبیا آماده شد. بقیه اقلام ماند برای فردا و برای ادم های اهل خیر بعدی .
چهار دست و صورت را شستیم و از گروه بچه های سپاه سازندگی #سپاه_امام_رضا خداحافظی کردیم. برگشتیم خونه.
برای رعایت مسایل بهداشتی فوری لباس ها را تعویض کردم و دوش گرفتم. واقعا خسته شده بودم. کمی استراحت کردم. وقتی بیدار شدم. نماز مغرب را گفته بودند.
سر شب رفتم بیرون   چند خرید کوچک انجام دادم. شب اخبار را پیگیری کردم. خیلی تعجب کردم چرا سرعت انتشار اینقدر در کشور زیاد شده. چرا مردم درخواست های عاجزانه #وزیر_بهداشت  نا دیده می گیرند. چرا برخی نمی خواهند مسئولیت خود را در قبال این ویروس بپذیرند. از اینکه شنیدم برخی استان ها مسافران را راه نمی دهند خوشحال شدم. ولی باز نارحتم چرا ما باید برای هرکاری اجبار بالای سرمان باشد . جوابش البته مشخص است، کمی فکر کنید. ما کار تیمی بلد نیستیم. پزشک عمومی ما دو میلیون ماسک انبار می کند. قسم نامه بقراط خورده. عده ای از پزشکان عزیز شبانه روز دارن زحمت می کشند و برخی ....
امروز این فرصت فرهم هست تا هم خودمان و هم بچه هایمان یک کار تیمی انجام دهیم و با مشارکت و خود کنترلی #زنجیره #کوید_۱۹ را بشکنیم.
بیایید با هم برای زنده ماندن خودمان، کسانی که دوستشان داریم با هم و هماهنگ یک ماه در خانه زندگی کنیم.
اگر همت کنیم #کرونا_را_شکست_میدهیم.
#امیربرات_نیا
۱۶ اسفند ۱۳۹۸

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی