امیر برات نیا

سایت شخصی

امیر برات نیا

سایت شخصی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی نامه» ثبت شده است

🔴#من_و_سینما  بخش دوم
.
اون سالها ما خونمون کولر نداشتیم. سیستم سرمایشی خونه ما یک پنکه توشیبای ژاپنی بود و اگر جواب نمی داد شلنگ آب سرد که وسط حیاط با لباس می رفتیم ززر اب. گاهی با لباس گاهی بی لباس. خنک که می شدیم تا عصر کافی بود.
ماه رمضان تابستان بود. توی ماه رمضان سینما رفتن خیلی کیف داشت به دو دلیل سیگار کشیدن ممنوع بود. خوردن تخمه هم ممنوع بود ای باعث می شد فیلم را در فضای سالم و ساکت دید.
ماه رمضان وسط تابستون بود و هوای بیرون گرم. من برای فرار از گرما و گرسنگی ساعت هشت می امدم دم سینما. بلیت می خریدم. سیانس اول ۹ بود. می رفتم داخل. سینما کولر داشت. جایی روبروی دریچه کولر انتخاب می کردم و می نشستم. بعضی روزها تا چهار بعد از ظهر داخل سالن بودم. سه یا چهار بار فیلم را می دیدم. همونجا می خوابیدم. نزدیک افطار بر می گشتم خونه.
روزهایی هم که پول نداشتم برم سینما می رفتم کتابخانه مرکزی استان قدس، چون کولر داشت. از صبح می نشستم تا عروب کتاب شعر مهدی سهیلی می خوندم.
سر ظهر هم می رفتم تو حرم زیارت می کردم. هوای داخل هم خنک بود. خلاصه تابستون رو اینجوری گذراندم. 


 
بعد از اینکه دیپلم گرفتم دیگه مجله فیلم نخریدم و رفتم سربازی. افتادم تهران.هر وقت در بین مرخصی ها مجبور بودم چند ساعتی در تهران باشم می رفتم سینما. مخصوصا زمستون ها که بیرون سرد بود می رفتم سینما. تابستون ها که اوا گرم بود بازم می رفتم سینما. سینما یک جوری خونه من بود. لذت می بردم ازش. حیف که برای رفتن به سینما پول نداشتم. برای تک تک فیلم ها ۲۰ کیلومتر پیاده روی می کردم تا پول پس انداز کنم 

اما سال هاست که سینما رفتن  از برنامه زندگی ام حذف کرده ام . حالا دیدن فیلم خیلی ساده شده. فیلم از همه نوعش در دسترس هست. 
اون موقع گاهی پول بیشتر که داشتم می رفتم ساندویچی. عاشق ساندویچ همبرگر بودم. اونم همبرگر دونونه. نوشابه هم که نمی شد نخورد. 
حالا خونه ام کولر داره، هم سیستم گرمایشی مدرن. پولم به اندازه نیازم دارم. اما سینما نمی رم. نمی دونم چرا یا خیلی کم میرم. شاید چیزی در درونم گم شده. شاید اون حس و حال. اون تلاش برای پس انداز کردن پول. اون یواشکی رفتن سینما. 
این روزها توی خونه فیلم می بینم اما دیدن و تماشای فیلم در سالن های سینما لذت دیگری دارد.
یک زمانی هم برای اینکه کتاب بخرم وقتی از سرکار شب ها می خواستم برگردم خونه سوار تاکسی نمی شدم. پیاده بر می گشتم. جایی برای پول کرایه را گذاشته بودم پول کرایه راه را می گذاشتم انجا. اخر ماه پول ها را می شمردم و می رفتم کتاب می خریدم. 
حالا وقتی به من می گن اینا چیه نگه داشتی؟ با خودم می گم اینا همه اش خاطره است، این ها ساعت ها پیاده روی است. به عشق داشتن این ها من چقدر شهر را گشته ام.
من هنوز هم عاشق سینما هستم اما ...
یک زمانی هم رفتم ارشاد در خزابان بهار. رفتم کلاس کارگردانی ثبت نام کنم. خیلی پول می  خواست نداشتم و نمی شد جوررش کرد. بی خیالش شدم و آمدم بیرون. 
از دوستان اون زمان من محسن قصابیان هنکلاسی من بود. حالا اون کارگردان شده. محسن وضع مالیش بعتر بود.
پول برای پیشرفت لازمه اگر باشه ادم سریع تر به ارزوهاش می رسه و اگر نباشه بخشی از آرزوهاش در یک جایی از زندگی جا می مونه.
الان برای همه اون تلاش هام خوشحالم. همیشه با عشق زندگی کردم و همیشه پر انرژی بودم و هستم. 
زندگی همین عشق ها بود.
#امیربرات_نیا  
۱۰ اسفند ۹۸
t.me/NasimeKhoshRZ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 March 20 ، 00:19
امیر برات نیا

🔴#من_و_سینما  بخش اول 
دوره دبیرستان من عاشق سینما بودم. عاشقی منم بر می گشت به رفتن به سینما با محمد رحیم رحمتی پسر عمه بزرگم، منظورم پسر عمه کلثوم بود. در حقیقت من سینما را با اقا رحیم تجربه کردم. اولین فیلم ژاپنی بود. کلی گریه کردم. اسم فیلمش یادم نیست. اما تجربه جدیدی بود که باعث شد من عاشق سینما بشم. با هم رفتیم سینما هویزه توی خیابون دانشگاه. الان شش تا سالن داره، اون موقع یک سالن داشت. بزرگ و وسیع و جا دار. نشستن تو اون سالن چقدر لذت داشت. پول فیلم و خوراکی را مهمون اقا رحیم شدم. هیچوقت هم فرصت نشد آقا رحیم رو مهمون کنم به سینما. من ده سال از اقا رحیم کوچکتر بودم.  آقا رحیم رو خیلی زود از دست دادیم. اونم تو اولین روزای بهار و شد مصداق شعر ارغوان: 
ارعوان این چه رسمی است که بهار 
هر سال با عزای دل ما می آید
یکی دوسال بعد خودم راه سینما را پیدا کردم. اون موقع سینماهای مشهد دو قیمتی بودند. سینماهای درجه یک آفریقا و هویزه گران تر بودند و بقیه سینماها ارزان تر. آسیا، ارشاد، انقلاب و اسم اون یکی رو یادم رفته...
من بیشار وقت ها این سه تا می رفتم. ارزان تر بود. بعضی وقت ها فیلم های جدید که می آمد می رفتم هویزه و آفریقا.
پول سینما رفتن نداشتم. برای اینکه بتونم برم فیلم ببینم تنها یک راه داشت. پول کرایه راه هم رو پس انداز کنم. برای پس انداز کردن پول باید چند روز پیاده می رفتم مدرسه و پیاده بر می گشتم. تمام روزهای هفته رو پیاده می رفتم مدرسه، پیاده بر می گشتم، همه پول کرایه ها را پس انداز می کردم. خونه ما از سینما ها دور بود برای رفتن و برگشتن نیاز به کرایه راه داشتم. بلیت سینما پنج تومان بود. کرایه راه هم یک تومان می شد. خوراکی نمی خریدم. پول نداشتم. 
خیلی از مواقع تنهایی می رفتم. بعضی از وقت ها با دوستان و یا آشنایان. دوستانم محدود می شد به تعداد کمی. 
آن موقع در برنامه درسی ما درسی بود به نام طرح کاد. یک دوز بجای اینکه برویم دبیرستان می رفتیم سرکار. ما مربی داشتیم به نام آقای کردستانی که به ما سر می زد و از محل کارمون بازدید می کرد.
چهار سال باید هفته ای یک روز می رفتیم سرکار تا کاری یاد بگیریم. بابا اداره راهداری مشهد کار می کرد. آقای خدیوی شوهر خاله اشرف هم خود اداره راه و ترابری بود. جای بابا نمی شد رفت چون راهداری مشهد در خارج از شهر بود. در جاده مشهد قوچان، جنب کارخانه شیر پگاه. بنابراین برای گذراندن طرح کاد رفتم اداره راه و ترابری بخش مکانیک ماشین آلات سنگین.
استادکارم جناب آقای ساعت چی بود که در آمریکه دوره تعمیر بولدوزر را دیده بود. کار خیلی زیادی برای انجام دادن نبود. کم کم متوجه شدم که با یک روز آمدن سرکار چیزی نمی شود یادگرفت. 
آخرهای وقت هم که می شد بیکار می شدیم. در بخش تراشکاری اداره هم چندتا از بجه های دبیرستان خودمان بودند که طرح کاد را می گذراندند. با هم اشنا شدیم. یکی از آنها حسن صنعتی بود. بچه اهل ورزش و عضو تیم بسکتبال مدرسه بود، قد بلندی داشت، پسر خونگرم و دوست داشتنی بود. مهم ترین ویژگی حسن صنعتی علاقه وافر او به کار و یادگیری کار بود.
چند ماه بعد یک روز بعد از اینکه آقای کردستانی آمد بازدید و حاضری زد و رفت منم از آقای ساعتچی اجازه گرفتم و یواشکی از اداره خارج شدم. سواراتوبوس شدم و رفتم سینما. لذت دیدن فیلم آنهم در زمان ساعت آموزشی خیلی دلچسب بود. اولین تجربه باعث شد که این کار تداوم پیدا کند و هر روز شنبه دعا می کردم که جناب کردستانی زودتر بیاید حضور و غیاب کند و من بروم سینما. تمام هفته از آخر خیابان ضد پیاده می امدم خیابان بهار، کوچه سلام. پول کرایه ها را خرج نمی کردم و پس انداز می کردم برای شنبه هفته بعد. برای دیدن یک فیلم تازه در سینما. 
فیلم دیدن من باعث شد که کم کم علاقمند شدم به جمع آوری اطلاعات فیلم ها بصورت بریده روزنامه و مجلات. همه رو توی یک دفتر می چسبوندم. کمی که گذشت دیدم این کار هم خیلی وقت گیر و هم چندان جذاب نبود. دیگه بی خیال این کار شدم و اون دفتر رو تا سال داشتم و سرانجام در طی زمان محو شد. 
وقتی بی خیال دفتر شدم رفتم سراغ خرید مجله فیلم. چند ماه خریدم دیدم دردسر خرید پیدا شد. مجله دیر می امد و گاهی نمی آمد. تابستان رفتم سرکار. حقوق کارم را پس اندا  کردم و مجله فیلم را آبومان شدم. هر ماه مجله را واسم می آوردن دم خونه.
هنوز اون مجلات را دارم. همه رو صحافی کردم و نگهشون داشتم. 
از اقوام فقط یک روز با پسرخاله ام حمید باقری یک روز رفتیم سینما آسیا و یک فیلم خارجی را با هم دیدیم.
از خاطرات جالب سینما رفتم دو خاطره شیرین دارم. اول اینکه سینماهای اون موقع بعد از تمام شدن فیلم تماشاگرها را بیرون نمی کردن و می شد مجدد فیلم را از نو دید.
#امیربرات_نیا 
۱۰ اسفند ۹۸
t.me/NasimeKhoshRZ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 08 March 20 ، 00:16
امیر برات نیا