امیر برات نیا

سایت شخصی

امیر برات نیا

سایت شخصی

۲۹ مطلب با موضوع «هنر» ثبت شده است

🔴می شود کوچک بود

می شود کم اهمیت بود

می شود دیده نشد

اما در همه حال می شود

هم زیبا بود

هم جهان را زیباتر کرد.

چون گل زیبا باشید

در صورت و سیرت

#امیربرات_نیا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 28 February 20 ، 08:57
امیر برات نیا


 

‍ ‍ #ازتاریخ_بیاموزیم 
#کتاب_بخوانیم 


امروز بهترین روز سال بود. صبح برای نیایش به درگاه ذات هستی بخش بیدار شدم. برای نعمت های بی شماری که به من عطا شده است سپاسگزاری کردم. با چشمانم آسمان را نگاه کردم. نوشیدنی گرم در هوای سرد درست کردم. قلم و کاغذ برداشتم و وقایع روز گذشته را برای خودم نوشتم. رفتم سراغ کتاب از یک نویسنده مشهور ، یک رمان زیبا، الان نمی خواهم معرفیش کنم، تمام که شد بهتان می گویم.
وسط کتاب خواندن خوابیدم و سعی کردم چند کلمه که روحم را اذیت می کرد به فراموشی خواب بسپارم. ساعت ده و نیم لباس پوشیدم و به سمت تپه های همیشگی یا خلوتگاه من و طبیعت پناه آوردم.
در مسیر جایی ایستادم. پرنده ای در پشت سرم روی سنگی نشست و چند نت زیبا برایم خواند. نتوانستم بر نگردم و نگاهش نکنم. سیاه و سفید و کوچک بود. اسمش را نمی دانستم. ازش عکس یادگاری گرفتم. مثل دوستی که دیگر هرگز همدیگر را نخواهیم دید. پرواز کرد و رفت و من به سوی قله به راه افتادم. مجدد پرنده خاکی رنگی جلوتر روی سنگی نشست و چند نت خواند. ایستادم و تکان نخوردم تا بیشتر نگاهش کنم و کمی بیشتر بخواند. دیدم حوضچه آبی روی سنگ تشکیل شده و پرنده چند جرعه آب نوشید و رفت.
درمسیر امروز باز کتاب صوتی #هیتلر را گوش می کردم. اندیشه های آدمی که خودش گرفتار خودش بود و در بسیاری از امور شکست خورده بود، نه در درس موفق شده بود و نه در هنر، شخصیت کمرویی داشت که حتی قادر به فروش تابلوهای خودش نبود اما چون فکر می کرد چیزهایی یاد گرفت.
مثلا با خودش اندیشید که اگر جهان آدم ها صحنه نمایش باشد، صحنه آرایی توده های مردم تا چه حدی امکان پذیر است؟
چه کسانی مسئول این صحنه آرایی هستند؟
و من فکر می کنم چگونه صحنه های وقایع در دنیا و کشورما آراسته می شوند تا جور دیگری فکر کنیم نه آنگونه که حقیقت ماجرا بوده است.
او فکر می کرد همیشه در پشت پرده همه ان چیزهایی که نمود ظاهری دارند کسانی هستند که نخ عروسک ها دست آنهاست.
می اندیشید چگونه مخالفان را از سر راه بردارد و به این نتیجه رسید که دک و پز کسانی را که جرات مخالفت دارند را باید خرد کرد.
اشنایی با نحوه فکر کردن عوام راز موفقیت او بود.عوام فریبی راهکار بسیار جالب او بود. می دانست که  توده مردم اقا و ارباب خویش را بر خویش ترجیح می دهد.
شما نظرتان در این باره چیست؟ ایا خدا ما را آزاد نیافریده است و ایا در دین ما به ما نیاموخته اند که جز در پیشگاه خدا در مقابل احدی کرنش نکنیم؟
او با تروریسیم فکری اشنا شد و اندیشه های مخالف را به عقب راند. فهمید برای حکمرانی بر عوام باید آزادی های طبیعی را از آنها بگیرد. می دانست توده مردم جلوه بیرونی خشونت را می بیند و از ان تبعیت می کند.

اینها را امروز با جان و دل گوش کردم. نشستم روی قله کوه و به حاکمان سرزمین های گوناگون دنیا فکر کردم. دیدم من برای پیشرفت خودم بازهم باید کتاب بخوانم و حداقل عوام نباشم.
یادم امد در کشورم روزی حاکمی آموزش را رایگان کرد تا مردم باسواد شوند و این قانون برای ما ماند. هرچند بعدها ما برای بچه هایمان خودمان هزینه اش را پرداخت کردیم.
بگذریم با کتاب خواندن عوام نباشیم.
#امیربرات_نیا 
۱۱ بهمن ۱۳۹۸

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 31 January 20 ، 14:38
امیر برات نیا

‍ #یادداشتی بر فیلم 
#طناب (Rope) ۱۹۴۸
ساخته: آلفرد هیچکاک 
تا جایی که یادم می آید. اولین بار نام آلفرد هیچکاک را روی جلد کتابی پشت یک ویترین کتابفروشی در یکی از خیابان های فرعی خیابان نخریسی دیدم. آن موقع به نظرم اسم جالب و جذابی بود. هنوز هم هست. دلم می خواست کتاب را بخرم. قیمت کتاب خیلی گران بود. من قادر به خریدنش نبودم. تا الان هم هیچوقت کتاب های آلفرد هیچکاک را نخریدم.

چند سال پیش فیلم "روانی" اثر این کارگردان بریتانیایی را دیدم و از تماشای فیلم لذت بردم. فهمیدم هنر هیچکاک در استفاده از موضوع های پیش پا افتاده و بهره گیری از هوش و خلاقیت ذاتی اوست. اوایل که فهمیدم موضوع فیلم های هیچکاک قتل و جنایت است فکر می کردم که آلفرد مرد بسیار شجاعی می بایست بوده باشد اما بعدها در یک فیلم مستند که به زندگی و آثار و اندیشه های او می پرداخت متوجه شدم هیچکاک بسیار آدم ترسوئی بوده است. 

داستان فیلم های او ساده هستند اما به قدری فنی روایت می شوند که هیچگاه فیلم هایش کسل کننده نبوده و هنوز هم کسل کننده نیستند. درست مثل همین فیلم طناب که تمام حوادث در داخل یک آپارتمان اتفاق می افتد و دوربین ثابت است. استفاده بجا و درست از تمامی امکانات و آشنایی او با زبان سینما باعث خلق آثار بیادماندنی از وی شده است.

در فیلم طناب با قصه ای قتلی روبرو هستیم که فلیپ و براندون آنرا با طناب انجام می دهند و دوست خودشان ، دیوید، را خفه می کنند. آنها همزمان مهمانی ترتیب می دهند و نامزد، پدر و مادر، دوست نامزد دیوید و معلم سابق شان را هم دعوت می کنند. میز شام روی صندوقی چیده می شود که جنازه مقتول داخل آن است. 
نکته برجسته فیلم زمان داستان با زمان فیلم یکسان است.

مهم ترین نکته قابل توجه فیلم اندیشه حاکم بر داستان فیلم، انسان های برتر و خود بزرگ بین به خود حق می دهند تا انسان های پست و احمق را نابود کنند. 

نکته دیگر این که ما به عنوان بیننده در تمام طول فیلم نمی دانیم باید از قاتل حمایت کنیم و یا او را  لعن و نفرین کنیم اما ناخودآگاه در تمامی صحنه ها نگران لو رفتن جنازه مقتول هستیم. این نگرانی نمی دانم بخاطر پدر و مادر و نامزد دیوید هست یا قاتل. البته در بیشتر سکانس ها نگران حال قاتل هستیم. در حقیقت نمی توانیم خودمان را قانع کنیم که از نیک و بد حمایت کنیم، نا خواسته با مجرم همزاد پنداری می کنیم و گاهی ناخواسته از جانی حمایت می کنیم.

در پایان فیلم ما به این می اندیشیم که مرز بین خوبی و بدی چیست؟ و چرا در درون ما بدی وجود دارد که البته پنهان است و ما در بسیاری از مواقع از این بدی پنهان، حمایت می کنیم. 

اکثر ما فکر می کنیم وجودمان پر است از خیر و نیکی اما هیچکاک ما را با بدی موجود در درون ما آگاه می کند. این موارد را می توانیم در تمام طول فیلم در وجود خودمان مشاهده کنیم که نگران لو رفتن محل اختفای جنازه هستیم.

با دیدن فیلم می آموزیم، همیشه قادر نیستیم مدافع نیکی باشیم و گاهی مدافع بدی هستیم. بد فهمی اندیشه ها و فرضیه ها در تمامی طول تاریخ باعث بدبختی های بی شماری در زندگی بشر شده است. انسان برتر و انسان پست تر نداریم. همه انسان ها حق زندگی، حق آزادی بیان، و حق تعیین سرنوشت خویش را دارند.
#امیربرات_نیا 
۷ بهمن ۱۳۹۸
t.me/NasimeKhoshRZ

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 27 January 20 ، 23:52
امیر برات نیا

#راز_سوم 
امروز ظهر نخوابیدم. از شبکه تماشا فیلم سینمایی ساعت اسلحه به صورت سیاه و سفید را تماشا کردم. فیلم مربوط به حدود یک قرن پیش بود و به مساله مشکلات روانی انسان پرداخته بود. روان شناسی با اسلحه خودش به قتل می رسد. دخترش مدعی است که او خودکشی نکرده است اما همه شواهد موجود حاکی از آن است که روان شناس خودکشی کرده است. 

دوست روان شناس  که روزنامه نگار است با صحبت با دختر روان شناس تلاش می کند تا ادعای دختر را بررسی کند و با این فرض که قاتل یکی از بیماران دکتر بوده به سراغ آنها می رود تا اینکه سرانجام پی می برد ....

آنچه برای من پس از دیدن این فیلم در ذهن و جانم رسوب کرد و ته نشین شد جمله ای بود که روی دیوار دختر روان شناس نوشت:" راز سوم" یا " سومین راز" :
دختر به دوست پدرش می گوید سه تا راز داریم: 
1. رازی که می توانیم آن را به دیگران بگوییم
2. رازی که  حتی آنرا به خودمان هم نمی گوییم
اما راز سوم : " حقیقت " است.
در همه دادگاه ها اگر دقت کرده باشید وقتی محکمه نیاز به شاهد یا شاهدان دارد افراد را در دادگاه حاضر می نمایند و این افراد قسم می خورند که "حقیقت" را بگویند. حقیقت همان راز سوم است. حقیقت ماجرا.

هرکسی برای خودش داستانی و رازی دارد. بیشتر رازهایی که ما برای هم تعریف می کنیم از نوع راز اول است که قادریم آنرا برای دیگران یا حداقل یک نفر دیگر بازگو نماییم. هر چند که در کتاب های ابتدایی ما از زبان سعدی آموخته ایم چنین کاری نکنیم که هر کسی دوستی دارد برای خودش و آنچه ما بین دو دوست گفته شود یعنی همگان اطلاع خواهند یافت.

اما ما راز دوم را هیچگاه بر ملا نمی کنیم چون راز است و افشای آن ما را از بودن تهی می سازد و خود کمر به نابودی خویش می بندیم و عقل ما را از چنین کاری برحذر می دارد. دیگران اگر به این راز ما آگاه شوند می توانند هست های ما را نیست کنند.

اما راز سوم را گاهی ما و گاهی کارآگاهان فاش می سازند. حقیقت خودش تلاش می کند تا بر ملا شود ، اگر  خوب توجه کنیم، 
خوب ببینیم
خوب گوش کنیم
خوب بشنویم
و خوب زنجیره های دیده شده را به هم متصل کنیم. 
شما آیا رازی دارید؟
راز دوم را چگونه سر به مهر نگه می دارید؟
راز سوم درباره شما چیست؟
۵ بهمن ۱۳۹۸
#امیربرات_نیا 
@AmirBaratnia 
t.me/NasimeKhoshRZ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 27 January 20 ، 18:43
امیر برات نیا

یادداشتی بر فیلم سینمایی برف شکن 

دو سه روز قبل رفتم سراغ آرشیو فیلم های سینمایی ام. از بین فیلم های موجود، فیلم Snowpierce را که قبلا چند دقیقه اولش را دیده بودم انتخاب کردم. هیچ مطلبی درباره فیلم نمی دانستم. فیلم تولید ۲۰۱۳ است. فیلم را در چند قسمت دیدم. فرصت دیدن فیلم دو ساعته پیوسته امکان نداشت. داستان فیلم ساده و همه اتفاقات  ان در داخل یک قطار در حال حرکت رخ می دهد.  قطاری که به مقصد نامعلومی با تمام سرعت ممکن در حال حرکت است.

جهان بیرون از قطار یخزده و پوشیده از برف و سرماست. داخل قطار آدم ها به دو گروه تقسیم شده اند. حاکمان، پولداران و قدرتمندان و گروه دیگر فقرا. هر کدام رهبری دارند. کرتس رهبر فقرا و ویلفورد رهبر ثروتمندان و صاحبان قدرت هستند. 

فیلم در عین اینکه پر است از صحنه های اکشن و خشن که البته برای بسیارز از افراد به هیچ وجه مناسب نیست اما مبنای ساخت آن بر پایه اندیشه های عمیق فلسفی کارگردان کره ای فیلم ساخته شده است.

باید فیلم را دوبار تماشا کرد، یکبار در شکل اکشن و بار دوم با تعمق و تفکر در صحنه صحنه فیلم. در این یادداشت برداشت خودم را از فیلم در چند پاراگراف کوتاه می نویسم. به عنوان یک فیلم خوب توصیه می کنم حتمان ببینید.

قطار سمبل دنیای ماست که در مسیر نامعلوم و معینی در حرکت است. دستورات و مقرراتی که رهبر ثروتمندان می گوید در قطار حاکم است. جهان بینی و ایدئولوژی حاکم بر قطار اندیشه های فیلفورد است. افراد معمول جامعه از نحوه زندگی او اطلاعی ندارند. 
در سکانسی برخی از صحبت های او از زبان زیر دستانش بیان می شود . در بیرون از قطار همه چیز یخ زده است. هیچ موجود زنده ای نیست. اگر کسی از قطار خارج شود از سرما خواهد مرد و چیزی جز مرگ در انتظارش نیست. ترس از مردن باعث ماندن در قطار، عدم خرابکاری و اطاعت بی چون و چرا شده است. اما رفتار بد قدرتمندان باعث تقویت این اندیشه می شود که بر علیه جب  حاکم قیام کنند. 

انقلابیون موفق می شوند با رهبری کرتس وارد قلمرو ثروتمندان شوند. وقتی فضای ان سوی درها را می بینند مات و مبهوت می شوند تازه متوجه می شوند که چه کلاهی سرشان رفته. دیدن باغ های میوه، غذاهای متنوع، گوشت، مدرسه، آموزش، امکانات تفریحی ، سالن های زیبایی و ... آنها را به تعجب وا میدارد با امکانات ادم های پولدار اشنا شوند تا اینکه رهبر انقلابیون با رهبر قطار دیدار می کند.
دنیای داخلی قطار دنیای آدم های فقیر و ثروتمند است. دنیای قطار به ما یاداوری می کند که ادم های همه جوامع در اثر تنش گاهی انقلاب می کنند و خواستار برخی از مسایل و حقوق انسانی مثل: آزادی، عدالت، حاکمیت قانون می شوند. اما در گذشت زمان اهداف انقلاب فراموش می شود و روزگار همانی می شود از قبل بوده.

انقلابی خالص تا پای جان حاضرسا بجنگد و افق  دیدش به آینده است، هدفش رسیدن به پیروزی واقعی است. می توان به این سوال ساده پاسخ داد که آیا انقلاب حاصل افکار انقلابیون است؟ یا آنها عروسک های خیمه شب بازی بودند که عروسک گردان آنها رهبران قدرت بودند؟

اما زیباترین سکانس فیلم جایی است که بالاخره انقلابیون با به اتش کشیدن قطار باعث انفجار و ایجاد صدای وحشتناک و به طبع آن ریزش بهمن در مسیر کوهستانی قطار می شوند. قطار از ریل خارج می شود، واگن ها جدا می شوند. کسانی که زنده مانده اند از قطار خارج می شوند، در این میان مادری به همراه دخترش روی برف ها راه می روند و به افق چشم می دوزند هنوز باور دارند که از سرما خواهند مرد و هیچ موجود زنده ای وجود ندارد اما ناگهان چشم شان به خرس سفیدی می خورد که روی کوه دارد بالا می رود. با دیدن خرس سفید دنیای ذهنی آنها در هم می شکند. باور ذهنی شان تغییر می کند. شاید بتوان گفت دنیایی جدید در پیش رو می بینند و امید در جان و روحشان جوانه می زند. 

برداشت آزاد از کل فیلم:

دیوارهای ذهنی را که دیگران برای ما درست کرده اند را درهم بشکنیم و ترس را در وجودمان از بین ببریم تا بتوانیم به دنیای جدید و زندگی جدید پا بگذاریم. قدرتمندان همیشه می خواهند ما را کنترل کنند.

#امیربرات_نیا 
t.me/NasimeKhoshRZ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 January 20 ، 22:46
امیر برات نیا

انسان در جستجوی معنی

#یادداشتی_بر_کتاب 
#انسان_در_جستجوی_معنی 
♦️این کتاب را مدت ها قبل می شناختم، برخی از دوستان آنرا معرفی کرده بودند. بخش هایی از آن خوانده بودم، البته به طور کامل نه، بلکه بخش های کوتاهی از کتاب را. کتاب را از نمایشگاه کتاب مشهد ۹۸ خریدم. قیمت مناسبی داشت. در ردیف نوبت گذاشته بودن و امروز نوبت خواندنش شد.خود کتاب بر اساس تاب آوری انسان نوشته شده است، ماجرای زندگی در اردوگاه اسرای جنگ جهانی دوم. نویسنده روانشناسی است که خود اسیر آلمانی هاست، تمام بد بختی های زندانیان و اسیران را کشیده است و تمام تجربه هایش را زیبا و شفاف می نویسد. 
🖍برای کسانی که از زندگی نا امید هستند. 
🖌برای کسانی که در جستجوی معنایی برای زندگی می گردند.
برای من که چند سال است در جستجوی این معنا هستم از همه واژه های کتاب لذت بردم. نه اینکه نا امید شده باشم، خیر. من هم زندگی را با امید زندگی کرده ام و عاشق زندگی بوده و هستم. برای همین همه بدبختی ها و سختی ها را با جان   دل تحمل کرده و می کنم اما کوتاه بودن زندگی باعث شده که حالا بیشتر به آن بیاندیشیم. 
🍁زندگی این گوهر اصیل و ناب هستی در زمان کوتاهی در دست ماست و چقدر خوب است که قدر ناب ترین گوهر را بدانیم. کسانی که مرا می شناسند می دانند که احساس های عاشقانه ام را گاهی می نویسم. شاعر نیستم اما دوست دارم احساسم را با واژه ها بیان کنم تا اگر روزی دوستانم مرا خواستند بیابند جایی برای بودنم پیدا کنند. همین. زیاد نمی خواهم درباره کتاب حرف بزنم دوست دارم شما هم با عشق این کتاب را بخوانید. برخی جملات از دید من در این کتاب زیبا هستند، با همه بدی ها و رنج ها و دردهایی که در سرتاسر کتاب وجود دارد. از طریق همین جملات زیباست که نویسنده تمام سال های اسارت را تحمل کرده و از او آدمی قوی ساخته است. برای من خواندن این کتاب گشودن پنجره ای نو به زندگی بود. 
🍁منتخبی از متن کتاب:
بازهم می نویسم زندگی زیباست و عشق به زندگی زیبایی می بخشد و اگر همه دارایی های خود را برای بودن و زیستن و عشق ورزیدن بدهیم باز هم زندگی ارزش زیستن دارد. قدر زندگی را بدانیم و با عشق زندگی کنیم که جز عشق هیچ چیز در این جهان که هر لحظه در حال تغییر است پایدار نیست. عاشق باشید.
❤عشق هدف غایی زندگی است و بزرگ ترین مقصودی است که بشر می تواند آرزو کند.💚
نجات انسان در عشق است... در آن بامداد و در آن حال دریافتم که اگر همه چیز را از انسان بگیرند باز هم حتی اگر یک دم باشد می تواند خوشبخت باشد. یعنی به محبوب خود بیاندیشد.
🍁دو نژاد در این جهان وجود دارد و فقط همین دو نژاد: یکی نژاد مردم شایسته و دیگری ناشایست. این دو نژاد در همه جا یافت می شود و در همه طبقات جامعه رسوخ می یابد. هیچ طبقه ای از شایسته ها و ناشایست ها تشکیل نمی شود.
🍁🍁آدمی که هدفی در آینده نداشته باشد ناچار خود را با افکار گذشته مشغول می کند و این باعث سقوط او می شود.
این واپس نگری سبب می شود فرصت هایی که گاه گاه برای یک زندگی مثبت بدست می آید از بین برود.

#امیربرات_نیا 
۴ آذر ۱۳۹۸
@AmirBaratnia 
🍁🍁🍁🍁🍁🍁

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 25 November 19 ، 22:00
امیر برات نیا

کتاب دیده نشده

 #یادداشتی_بر_کتاب
#دیده_نشده
♦️سال قبل مصاحبه ای از جناب #علیخانی نویسنده و مسئول انتشارات #آموت خواندم. گفته بود: تعداد  بسیار زیادی کتاب چاپ شده داریم که کسی سراغ آنها نمی رود. اکثر جامعه کتابخوان معمولا به سراغ فقط ۴۰۰ نویسنده مشهور می روند در حالیکه تعداد نویسندگان ایران و جهان بسیار بیشتر از این هاست. به عبارت دیگر پول خرید کتاب بیشترش به جیب این نویسندگان و مترجمان و ناشران آثار آنها می رود.
📚 این در حالی است که سایر نویسندگان و مترجمان و ناشران هم باید سهمی در این بازار داشته باشند. تبلیغات خواسته و ناخواسته و حمایت های آشکار و پنهان باعث می شود که بسیاری از پدیدآورندگان نادیده گرفته شوند.
📕این موضوع را خودم تجربه کرده ام. دومین کتاب من سه سال طول کشید تا ۱۰۰۰ جلد آن فروخته شد. یا کتاب #مفاهیم_کلیدی_در_مطالعات_شهری که یک کتاب تخصصی و دانشگاهی محسوب می شود در دو سال تنها ۱۰ جلد فروش کرد.
📒بازار کتاب هم مثل همه بازارها مشکلات خاص خود را دارد. بعد از خواندن این مصاحبه تصمیم گرفتن که گاهی از نویسندگان و مترجم نا مشهور کتاب بخرم و بخوانم. #کتاب #دیده_نشده نوشته #رابرت_گادرد از این سری است. مزیت مهم اینگونه انتخاب ها ارزان بودن آنهاست شما می توانید با پول یک کتاب جدید دو و گاهی سه جلد کتاب بخرید.
📘بک راه دیگر برای خرید بیشتر کتاب، خرید کتاب های چاپ های سال های قبل است که در قفسه کتابفروشی ها مانده... من این راه را #شکارکتاب نامیده ام، چون با جستجو در لای کتاب ها شما به کتاب های مشهوری می رسید که در سال های دور چاپ شده اند ولی چون از چشم مشتریان دور مانده همانجا ساکت ایستاده اند تا با شما به محفل خلوت دلتان بیایند. گاهی شال و کلاه کنید و بروید شکار کتاب و لذت ببرید.
📔اما کتاب #دیده_نشده. موضوع کتاب داستانی است جنایی که در سال ۱۹۸۱ اتفاق می افتد. داستان در روستای ایوبری رخ می دهد. تامسین هیل دو ساله ربوده می شود و میراند خواهر هفت ساله او زیر ون آدم ربایان کشته می شود. مردی به نام آمبر  که در همان صحنه جلوی کافه منتظر دوستش بود شاهد این ماجراست. دوستش سر قرار حاضر نمی شود. تامسین هرگز دوباره دیده نشد.
📙بیست و سه سال بعد سربازرس ویژه که حالا بازنشسته شده نامه ای دریافت می کند و متهم می شود که تحقیقات سال ۱۹۸۱ را کامل نکرده است. وی مجدد به همان روستا باز می گردد. این بار با آمبر روبرو می شود تنها شاهد ماجرا که توضیحات وی در آن زمان مورد پذیرش قرار نگرفته بود. این بار هر دو به دنبال کشف حقیقت می روند.
🍁در پایان همانطور که نام کتاب گویایی آن است قاتل اصلی جایی است که هرگز دیده نمی شود... در همه مسائل زندگی زاویه دیدی وجود دارد که ما معمولا آنرا نمی بینیم یا نمی خواهیم ببینیم.
📚چند جمله از کتاب را برایتان بازگو می کنم. مایلم شما هم در این اندیشه ورزی سهیم شوید. کمی بیندیشید. اگر دوست داشتید خوشحال می شوم نظرات شما را دریافت کنم.
🖌در همه ارتباطات بین انسانی یا ما شکار هستیم یا شکارچی. بویژه در ارتباط دونفره یکی از ما شکاریم و آن دیگری شکارچی. هیچوقت نمی توانیم هر دوی آنها باشیم. کدام یک از این دو نقش برای شما لذت بخش است؟ در بازی شکار زندگی کدام یک باهوش تر است؟ در پایان بازی کدام یک از زنده بودن لذت می برند؟
🖊با رفتن به سراغ پاسخ سوالاتی که کسی ما را مجبور به پرسیدن شان نکرده فقط خودمان را در خطر غیر ضروری می اندازیم. آیا شده است خود را در معرض این خطر انداخته باشید؟
🖍 در زندگی هر لحظه ممکن است این اتفاق بیافتد که تبدیل به مهره ای شوی که در بازی شطرنج بیرون رانده شده. قدرت های بازی شطرنج تصمیم گرفته اند که هیچ مهره ای نمی تواند در این بازی به شاه تبدیل شود. شما چه فکر می کنید.
ارادتمند شما
#امیربرات_نیا
۲۶مهر۱۳۹۸
@AmirBaratnia

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 18 October 19 ، 08:06
امیر برات نیا

یه خیابون تو شهر ما هست که وقتی می ری داخلش به اینجا می رسی. بجایی که رو بروت دیواره، گردش به راست ممنوع است و گردش به چپ هم ممنوع است، در حقیقت بن بست زندگی است.


گاهی وقت ها در زندگی آدم به یک جای غریبی مثل اینجا می رسه نه می تونه به راست بره نه می تونه به چپ بره، روبرو هم دیواره، زندگی هم که متاسفانه دنده عقب نداره تنها فضای حرکتی موجود فاصله ما با دیواره.

تنها فضا و مکان و زمانی که در اختیار داریم، بهترین کار اینه که از همین فضای باقی مانده لذت ببریم و بپذیریم گاهی باید تسلیم محض خدا باشیم.

#امیربرات_نیا

۲۴بهمن۹۶

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 13 February 18 ، 11:32
امیر برات نیا

همه که تنهام می زارن
من می مونم و همین دوستان قدیمی
دوستانی که هیچ وقت  تنهام نزاشتن


با خودم گاهی می گم
آیا همانقدر که من اونها را دوست دارم اونا هم منو دوست دارن؟
دیروز از صبح تا ظهر ترجمه کردم
و از ظهر تا شب خوندم
بخشی از ماجرای زندگی یکی از بزرگان ادبیات ایران محمد قزوینی را خواندم
گاهی آشنایی با زندگی این نویسندگان باعث می شه بدونی که بعضی آدم ها فقط برای عشق کار کردن و بس
و بدونی زندگی گاهی بعضی از آدم ها را آنقدر اذیت می کند که به هیچ کس نمی تونن شکایت کنن.
باور اینکه نویسنده بزرگی چون او از امکانات معمولی زندگی هم محروم بوده و قدرت خرید حتی لباس هم برای زن و بچه اش نداشته آدم را دچار شگفتی می کنه و باز فکر می کنه چرا اهالی فرهنگ و ادب در طول تاریخ رنج نداشتن هایشان را کشیده اند.
بگذریم،،، اهل کتاب قرار نیست به خیلی از چیزها آلوده بشن از جمله رفاه و ثروت،،،
#
امیربرات_نیا
۲۱ بهمن ۹۶
@AmirBaratnia

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 10 February 18 ، 13:17
امیر برات نیا

خدایا

با خودم عهد می بندم دیگر خیلی نزدیک نشوم.

چشم هایم از نزدیک خوب نمی بیند

تار می بینند

غیر شفاف

بخار آلود

مه گرفته

نا صاف


دیگر چشم هایم از نزدیک قادر به تشخیص نیستند.

زمانی نزدیک شدن و بودن و ماندن آرزوی آدم ها بود.

حالا باید دور بود و دور ماند.

از روی سکوی فاصله باید دید

از آن سوی سانتی مترها

نزدیک که می شوی کلیت از بین می رود و در اجزا

آن

زیبایی

آن وقار

آن مهربانی

دیگر نیست

چیزی می بینی که دوست نداری.

دور بودن به چشم و دل آدمی وسعت می بخشد

زیباتر می بینی

سالم تر می مانی

بیشتر عشق می ورزی

و در دام عشق اسیر نمی شوی.

برای رهایی باید کمی دور ماند

تا بال پرواز هر دو آزاد باشد.

#امیربرات_نیا

۱۶بهمن۹۶

@AmirBaratnia

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 05 February 18 ، 13:17
امیر برات نیا