#یادداشتی_بر_کتاب
#سانتاماریا
نویسنده: #سید_مهدی_شجاعی
📚کتاب را در روز تولدم از علیرضا هدیه گرفتم. مجموعه داستان کوتاه است. ۳۸ داستان. در دوبخش. بخش اول بین سال های ۷۷_۶۷ نوشته شده و بخش دوم بین سال های ۶۷_۵۷. داستان های بخش اول به موضوعات مختلفی از جمله #عشق می پردازد. بخش دوم کتاب بیشتر جنگ تحمیلی و برخی هم ماجراهای انقلاب.
📕عشق این واژه زیبا و پر انرژی مثل خورشید در همه جا حضور دارد. دیروز داشتم مثنوی می خواندم. همه مثنوی عشق است. و آخر این عشق فنای عاشق در معشوق است.
📔سانتاماریا به معنی #مریم مقدس و مریم این زن پاک، مظهر عشق پاک و پاکی است.
برخی از داستان ها به موضوع عشق می پردازند و برخی هم به اخبار مهم جنگ و یا شهدا می پردازد. آدم های دوران جنگ اصل خبر این داستان ها را می دانند. برخی شاید زائیده ذهن خلاق نویسنده باشد.
📒بسیاری از داستان ها اول شخص نوشته شده و برخی روایت گونه است. خواندن کتاب آسان است اگرچه تکرار زیاد داستان ها با یک موضوع گاهی آدم را خسته می کند. نویسنده در کاربرد لغات و واژه ها توانمند است، توصیف هایش زیباست به دل می نشیند. در برخی سطور از خواندن متن آدم لذت می باد و سبک از حالت داستان خارج و عارفانه می شود و خواننده یادش می رود که دارد داستان می خواند.
📙برای نمونه دو پاراگراف منتخب من تقدیم چشم و دل نورانی شما عزیزان:
🍁لباس لطیف و بلند و آبی پوشیده بود که حریر پیش پایش سنگ می نمود.
پیش از این بارها او را در وادی خیال دیده بودم. اما هیچگاه تا این اندازه ملموس و به دست آمدنی نبود و هم دوست داشتنی، می آمد، سر می زد، آشوبی به پا می کرد و می رفت. یک لحظه نمی ماند تا به او بگویم چقدر در جستجوی بوده ام ...
🍁عجیب رسوا کننده است این #چشم، نه اینجا و الان فقط، که همیشه.
چشم به تابلوی دل می ماند، نه، ... تابلو نه...
چشم انگار جدار شفافی است که به خیال خود دل را می پوشاند. غافل از اینکه مثل ویترین موجودی دل را بهتر به نمایش می گذارد.
❤️دلتون پر از عشق دوستان گلم.
#امیربرات_نیا
وقتی نگاهم می کنی
چشم هایت با من حرف می زنند
برای حرف زدن هیچ تقلایی نکن
همین نگاه تو
شیرین ترین شعر ناب عاشقانه است
شیواترین واژه های عاشق
در پس نگاه تو هویداست
وقتی نگاهم می کنی
گم می شوم در حضورت
در تمنای بدون تمنایت
در سکوت چشمان عاشقت
محو می شوم .
#امیربرات_نیا
۱۰ آبان ۹۸
#نذری_ماندگار
🏺از کوه که رسیدم خونه، دوش گرفتم و رفتم بروم خانه آقا #رضا_عصارگل برای گرفتن شله نذری. رفتم بلوار امامت. وقتی رسیدم در خانه دیدم جمعیتی انبوه از زن و مرد پشت در ایستاده بودند و منتظر توزیع #شله. کمی منتظر ماندم. آقا رضا آمد دم در. سلام و احوالپرسی کردیم. بعد آقا رضا خدیوی آمد. پشت سرش دایی محمد و خانمش. و بعد خاله اعظم. کمی با آقا رضا خدیوی حرف زدیم.بعد رفتیم داخل. دایی احمد اقا و محسن آقا و محمد روحبخش هم بودند. من ظرف های شله را گرفتم و برگشتم خانه.
🍁 #شله_حاج_آقای_عصارگل برای من خاطرات زیادی دارد. خاطرات ماندگار من با این #شله_نذری بر می گردد به چهل و اندی سال قبل موقعی که هنوز حاجی عصار گل زنده بود. خانه حاجی در خیابان احمد آباد، خ بخارایی بود. تا جایی که یادم میاید در انتهای کوچه بود. یک خانه دو طبقه با حیاط ویلایی که کنارش یک باغچه کوچک هم بود. آن موقع آقا رضا پسر حاجی هم سن و سال ما بود.
🏺 آخر ماه صفر که می شد همسر حاجی که خاله ها به ایشان می گویند دختر عمو روضه می خواندند. روز آخر روضه هم مصادف بود با #شهادت #امام_رضا مراسم شله نذری داشتند. تو کارت های دعوت آنزمان که همیشه حاجی عصار گل چند روز قبل پخش می کرد نوشته شده بود "بیاد پدر و مادرم" . حاجی نذری اش برای آمرزش والدینش بود. مردان و جوانان خانواده روز قبل و شب قبل برای کمک جهت پختن غذا بویژه چمبه زنی( کسانی که مشهدی نیستند بد نیست بدانند برای آماده شدن این غذای سنتی ویژه مشهد چندین ساعت باید محتویات دیگ را با چمبه که چوب های مخصوص و بزرگی است باید هم زده شود.) در خانه حاجی حاضر می شدند.
🍁 من و خانواده ام و سایر خاله ها و دایی ها که آنموقع بچه بودیم روز شهادت صبح می رفتیم خانه حاج آقای عصار گل. دیگ های شله که معمولا دوتا دیگ بود توی حیاط برپا می شد. چون خانه دو طبقه رود. یک طبقه زن ها بودند و یک طبقه هم مردها. همه اعضای فامیل حاضر بودند، معمولا کسی غایب نمی شد. هر کسی هر کاری از دستش بر میامد انجام میداد. تا ظهر همه مشغول بودند.
🍁سر ظهر که می شد سفره نذری را پهن می کردند. از میهمانان با نان و پنیر و سبزی خوردن و شله پذیرایی می شد. سبزی ها را خانم ها آماده می کردند. جو حاکم خانه و فضای که شله درست میشد هم محترمانه بود و هم شادابی و نشاط داشت. حاج آقای عصار گل مرد خوش برخورد، باوقار، بزرگ منش، و سخاوتمند بود. اخلاق خوشی داشت. خوش اخلاق بود. همیشه لبخند بر چهره داشت. چهره اش نورانی و تو دل برو بود. همه دوستش داشتیم. ما بچه ها بیشتر. آخرین بار من ایشان را در بیمارستان دیدم روزی که #آقای_حسینی بخاطر بیماری قلبی بستری شده بود. دیگر هرگز وی را ندیدم. روحش شاد.
🏺آخر ماه صفر برای من تا سال های سال یعنی روز شله حاج آقای عصار گل بود. تا وقتی خانه حاجی خیابان احمدآباد بود من و خانواده همیشه حاضر بودیم. چه در کمک کردن چه در خوردن. نمی دانم چه سالی حاجی خونه رو فروخت و رفت محله جدید، بلوار دانش آموز. از اون موقع به بعد دیگه قسمت نشد ما بریم. ما بزرگ تر شدیم، رفتیم، سربازی، و بعد هم دوران دانشجویی و.... . دیگه اون دورهم بودن برای من رنگ باخت. ما بزرگ شده بودیم.
🍁نذری حاج آقای عصار گل علاوه بر اینکه نذری بود و هست، مکانی بود برای پیوندهای فامیلی، برای بودن در کنار هم، همدلی و مهربانی. حالا سال هاست حاجی از میان رفته اما نذر را پسرش آقا رضا در روز شهادت امام رضا(ع) ادا می کند. یک افسوس هنوز باقی است کاش خانه ها آپارتمانی نشده بود و باز هم می شد دور هم جمع می شدیم و سر دیگ شله حضور داشتیم و تنها سهم ما از این نذری ماندگار گرفتن و خوردن نبود.
نذرشان قبول و روح درگذشتگان شاد
مخصوصا روح حاج آقا عصار گل
#امیربرات_نیا
۷آبان۱۳۹۸
#زیارت_امام_رضا
🍁امروز دلم هوای زیارت کرد. صبح به نیت زیارت راه افتادم. هوا کمی خنک بود. پائیزی بود. پاک پاک نبود. خورشید به مهر بر شهر نور می پاشید. جنب و جوش آدم ها از نو شروع شده بود. ماشین را کنار بلوار مدرس پارک کردم. بعد از مدت ها سوار تاکسی زرد مشهدی شدم.
تا حرم نفری ۱۵۰۰ تومان کرایه گرفت. سری قبل که این مسیر را رفتم ۱۰۰۰ تومان بود و پیش ترش ۵۰۰ تومان.
🍁حرم خلوت بود. ایست بازرسی دو بخشی شده بود. یکی بالا تنه رو دست مالی می کرد و یکی پایین تنه را تفتیش. فرش های نماز در صحن رضوی هنوز پهن بودند. کلاغی هم آمده بود زیارت. روی قالی ها راه می رفت. دنبال خوراکی می گشت. چیزی گیر آورد برای خوردن. همانجا خورد. گذاشت لای چنگال و با منقارش کند و خورد.
🍁 خادمان ویلچر بدست پیرزنان و پیرمردان تنها را تنها به حرم می بردند. گنبد طلایی دیده نمی شد از بس دیوار ساخته بودند به دور حرم. بی توجه. دیگر حرم نمای ورودی و زیبایی ندارد. نه از بیرون و نه از داخل.
🍁 آن سال های نه چندان دور، روزگار نوجوانی از تاکسی یا اتوبوس که پیاده می شدی گنبد و بارگاه در دیدرس نگاه تو بود. از دورها گنبد را می دیدی حال خوشی بود تا می رسیدی. حالا نیست! سنگ است و آجر و کتیبه. کمی جلوتر می آیم گنبد آبی مسجد گوهر شاد آغا از پشت دیوار خودش را در پهنه آبی آسمان نشان می دهد.
🍁به جلوی ضریح می رسم. زائرین گرداگرد ضریح چسبیده اند هرکس به تمنایی دست نیاز برآورده. و من به تمنای دل، دیدار دل طلب داشتم. مشتاق گفتگو با آقا بودم و هستم. تفکیک جنسیتی که چهل سال است هست و قبل تر وقتی بچه بودم نبود، سبب بهم فشردگی و هجوم و فشار در گرداگرد ضریح. و چند خادمی به آرامش چوب هایی که سرش را پر زده اند بک ریز در جهتی تکان می دهند. جلوتر نمی روم. ضریح را می گذارم برای عاشقانش که پیاده آمده اند تا بوسه عشق زنند بر نقش و نگار ضریح که آنها اولا ترند.
🍁عرض ادب می خوانم با خوانش صلوات خاصه، کمی از مسیر عبور فاصله می گیرم. روبروی آقا می نشینم. زیارت نامه می خوانم: سلام ای اما رضا، ای بنده خوب خدا، ای بنده برگزیده خدا، من به تمنای آگاهی آمده ام، تو مرا بنوشان زان خم نور معرفت، تو را جامی ده تا سیراب شوم از عشق، تو مرا سیراب کن از شناخت، چشمانم را به راز و رمز محبت بگشا، تو محبوب منی مرا محبوب خودت گردان. تو مرا امروز خوانده ای و من با عشق آمده ام. کمی سواره، کمی پیاده. آمده ام تا بیاموزم زندگی در پرتو معرفت و محبت زیباتر است.
🍂زیارت نامه می خوانم، کلمات از جلوی چشمانم عبور می کنند و دلم در هوای عاشقی پر می زند. زیارت نامه حرف هایی می زند نشدنی. بالای سر، پایین پا، یا خودت را بچسبان به قبر، و... می بینم اینها نمی شود. باید دل را جابجا کرد. باید دل را وصل کرد به دل امام رضا، به قلب امام رضا، به ضریح نور و عشق و به آگاهی تا پاک شوی و پر از عشق شوی.
🍁اینجا حرم است. حریم است. پاک است. و به حرمت این حریم از او می خواهم اگر کسی وارد حریم دل می شود برایش میزبان خوبی باشم. دلم می خواهد حرمت میهمان دلم را رعایت کنم. دلم حرمی باشد برای زائرین پاک. تا در گذر میزبانی و هم نشینی با پاکان عاشق انسانیت شوم. تا بتوانم انسان های پاک را در دلم جای دهم.
دلم منتظر استقبال از تو عزیز پاک هست بیا در حریم حرم دلم طوافی عاشقانه و عارفانه بکن.
#امیربرات_نیا
۶ آبان۱۳۹۸
شب شهادت امام رضا
وقتی کنارم نیستی
خیالم با توست
تو را با واژه ها
با حروف دلم
روی
برگ برگ احساسم
می نویسم.
می نویسم
دل تنگم
دوستت دارم
تو در خیالم جان می گیری
در رگ های احساسم جاری می شوی.
#امیربرات_نیا
کمی تامل پس از خواندن رمان
#سرهیدرا
📚کتاب را چند ماه پیش از پردیس کتاب با قیمت مناسب لای کتاب های دیگر پیدا کردم و خریدم. موضوع کتاب رمانی است جاسوسی و مکان جغرافیایی آن کشور مکزیک است. در این ژانر من کتاب های زیادی نخوانده ام. شاید اولین کتاب در این ژانر باشد. کتاب در نوبت خودش خوانده نشد. اما بالاخره در آخرین تعطیلی تصمیم گرفتم تمامش کنم.
📕به موضوع داستان کتاب زیاد نمی خواهم بپردازم اما کتاب جملات جالبی دارد که باید روی آن تعمق و تفکر کرد تا به سیر برخی از رویدادها در جهان کنونی بویژه در خاور میانه پی برد.
🍁خاورمیانه جغرافیای "شور انگیزی" است. کافی است پایت به آن برسد تا در شوریدگی ها و حتی خشونتش سهیم شوی. شوریدگی آتشی است که در جا شعله می کشد و در جا خاموش می شود. #شوریدگی طرح نیست بلکه تجربه ای است آنی که باید زندگی اش کرد و پیوند ش با دین و تمام پیامدهایش جدایی ناپذیر است.
و زندگی ما چقدر دارای این شور بوده و هست؟ و چقدر ما شور خیلی چیزها را داشتیم و داریم اما به محض رسیدنش و درست در لحظه رسیدن در جا خشک می شود... گویی که سال ها نبوده است مثل ارتباط انسانی بین دو نفر که سال ها شور رسیدن دارند اما درست در لحظه رسیدن خاموش می شود و به ازلیتی می پیوندد که گویی هرگز در وجودشان و در قلب شان وجود نداشته است.
📙اگر خدا خالق خوبی مطلق است چرا بدی را خلق کرده است؟ خلق تضاد برای چه بوده است؟
📔اگر ریشه عشق خداست چرا نفرت در وجود انسان که خلیفه خداست شعله می کشد؟ چرا دوست داشتن و عاشق شدن گاهی گناه است و گاهی نیست؟
📘چرا برخی نگاه ها و صداها می توانند درون ما را آشفته کنند؟
ما در درون چه چیزی پنهان کرده بودیم؟
کدام آتشفشان در درون ما خوابیده است که گاهی صدایی، نگاهی آنرا روشن می کند و همه ی هست و نیست آدمی را بر باد می دهد، درون آدمی را به گدازه های روانی تبدیل می کند که همه آنچه در پیش رویش باشد را می سوزاند و نابود می کند تا آرام شود؟
📒و چرا گاهی همه تلاش هایمان برای حفظ یک رابطه صمیمانه بی نتیجه و عقیم می ماند؟ چه چیزی رابطه هایمان را پایدار نگه می دارد؟ از کجا باید این چسب مستحکم کننده رابطه هایمان را خرید؟
🥀سیاست شرقی مذاکره را نتیجه جنگ می داند و هیچ وقت آن را به چشم مانعی برای جلوگیری از جنگ نمی بیند، عامل تعیین کننده سیاست خشونت است.
♦️شقاوت از تحقیر بهتر است.
♦️آدم های کاری از بی کاری می میرند.
🍂هر چه بیشتر کتاب می خوانم در اندیشه بودن و زندگی عمیق می شوم و سوال هایم زیاد و جواب ها اندک می گردد اما دنیا را از پنجره ای نو می نگرم ، آدم ها، احساسات، عشق ها، روابط و ...
❤️تصاحب داشتن جسم بهتر و لذت بخش تر است یا تصاحب روح یک آدم؟
📙قاعده گفتمان سیاسی دوگانگی است و قاعده گفتمان دیپلماتیک تعدد. #جاسوسی جمع هر دو آن هاست: هم مضاعف است و هم متعدد.
♦️راز تمام جوامع مدرن این است که اکثریت را متقاعد می کنند که چیزی دارند، حال آنکه هیچ چیز ندارند، چون اقلیتی مطلقا محدود همه چیز را صاحب شده اند.
🌄مردها از زن های عاشق می ترسند، چون قادرند دست به هرکاری بزنند و هر چیزی را در راه عشق شان فدا کنند، چون فقط عشق شان برایشان مهم است و سایر چیزها از نظرشان بی ارزش.
🍂اقتصاد ما و کشور ما و تاریخ ما و سرنوشت مابه نفت گره خورده است. نفت همانند هیولا #هیدرا از یک سر قطع شده بارها باز زاده می شود. نطفه ی تیره زمین است که امیدها و خیانت ها را هم زمان در بطن خویش می پرورد.
🖊می خواستم بسیار بگویم اما مجال هم برای شما که می خوانید و هم برای من که می نویسانم اندک است. به همین اندک اکتفا می کنم. دوستتان دارم.
با مهر و عشق
#امیربرات_نیا
۲۹ مهر۱۳۹۸
#یادداشتی_بر_رمان
#سر_هیدرا نوشته: #کارلوس_فوئنتس
📚تا قبل از خریدن این کتاب هیچ آشنایی با این نویسنده نداشتم. این کتاب را کسی معرفی نکرده بود. درپی شکار کتاب در بین کتاب های #پردیس بودم. از کتاب خوشم آمد. انتخابش کردم. خریدمش. کتاب را ورق زدم. مترجم در یادداشت خود نوشته بود: این کتاب نخستین اثر #کارلوس_فوئنتس است که از زبان اصلی به فارسی برگردانده می شود.
🍁در شروع کتاب جمله کوتاهی نوشته شده که رمان و شخصیت هایش را معرفی می کند: به جای هر سری که قطع شود، هزار سر باز زاده خواهد شد. موضوع رمان جاسوسی است و جاسوس چهره ای دوگانه دارد. کتاب را به سختی و خیلی کند به پایان بردم. اگر بخواهم صادق باشم گیج و مبهوت کتاب را تمام کردم چون کتاب و شخصیت هایش هم نماد گونه اند و هم دو چهره ای و گاهی چند چهره ای. اینک که کتاب را خوانده ام فکر می کنم برای درک بهتر رمان و خوانش ساده تر آن بهتر است ابتدا با سبک نویسنده و فرهنگ مکزیک و اساطیر اروپایی و کتاب های شکسپیر آشنا باشید.
📙وقتی به آخر کتاب رسیدم تفسیری از رمان در سه صفحه وجود داشت که در تحلیل نهایی از کتاب به من کمک کرد. توصیه من به شما برای خواندن این کتاب این است که ابتدا تفسیر رمان را با دقت بخوانید. سپس موخره کتاب را هم با دقت بخوانید. با خواندن و درک این دو بخش خوانش کتاب برای شما هم لذت بخش تر و هم روان تر خواهد شد. شاید دوباره این کتاب را خواندم.
📘مضمون دو چهره گی در بسیاری از رمان ها و نمایش نامه های فوئنتس جایی نمایان دارد. در رمان #سر_هیدرا شکل وسواس گونه می گیرد. #هیدرا _ هیولایی با چندین سر که به جای هر سری که #هرکول از او می برید، دو سر بر گردنش می رویید_ نماد تکثیر بی پایان است. جریان پیوسته دوتا شدن است که در سرتاسر داستانی پر از جاسوسی و خرابکاری روی می دهد.
📕 در زندگی شخصیت اصلی که آدمی پریشان و خیال پرور است، اشتیاق به دیگر بودن _ اشتیاق به هویتی خلاق و خارق العاده برای جبران هستی فرساینده و بی رنگ و بویی در مقام کارمند دیوانی_ به صورتی بسیار غریب بر آورده می شود، یعنی اسیر کنندگانش او را وا می دارند که هویت خود را عوض کند و حتی تن به جراحی صورت بدهد.
📔در سرتاسر رمان #سر_هیدرا آن جفت های مثبت و متعالی شخصیت اصلی_ افرادی چون سارا کلاین، معشوق او، و شخصیت پدر _ ناخدا هردینگ، که تجسم آرمان های سیاسی و اجتماعی ای هستند که فلیکس در پی تحقق آن هاست_ نابود می شوند و بدین سان خبر از تقدیر فلیکس می دهند که سرانجام تن به خواست اسیر کنندگانش می دهد و دیوانه می شود.
📒از خواندن این کتاب چیزهای جدید یاد خواهید گرفت. جمله های جدیدی که آدمی را به فکر وا می دارد. من بخشی از این اندیشه ورزی را در یادداشت بعدی برایتان خواهم نوشت.
#امیربرات_نیا
۳۰مهر۱۳۹۸
@AmirBaratnia